مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش
بیش آمد پیش او دنیا و بیش
شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
 
شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم؛
با کافران چه کارت، گر بت نمی پرستی؟

*حافظ
 
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم؛
با کافران چه کارت، گر بت نمی پرستی؟

*حافظ
یکی از پیله‌ها لرزید، چشم شمع‌ها روشن!
مبارک باد! از پروانه‌ها خاکستر آوردن
 
نرسید محضر زندگی به ثبوت محکمه ی یقین
که‌ گواه دعوی باطل تو دروغ بود و قسم غلط
طریق عقل بود ترک عاشقی دانم
ولی ز دست من این کار بر نمی آید
 
تن کوه درد چشمه آن کوه چشم من
باشد به جای لاله در آن بی‌شمار داغ
غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را
فروغ بسطامی
 
آنکه وی جرعه کش بزم تو بود امشب داشت
پیش اغیار به پرهیز تو حظی و چه حظ
بیدل دهلوی
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ
باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ
مولانا
 
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ
باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ
مولانا
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
خیام
 
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
خیام
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
 
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
منی که لفظ شراب از کتاب میشستم
زمانه کاتب دکان می فروشم کرد
کنون که کاتب دکان می فروش شدم
فضای خلوت میخانه خرقه پوشم کرد
 
منی که لفظ شراب از کتاب میشستم
زمانه کاتب دکان می فروشم کرد
کنون که کاتب دکان می فروش شدم
فضای خلوت میخانه خرقه پوشم کرد
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف رخش نعل در اتش دارم
 
شب تاریک و بیم موج و گردابی چُنین هائل / کجا دانند حال ما سبکساران ساحل ها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر / نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
 
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم، دل شمع
دوش بر من ز سرِ مهر، چو پروانه بسوخت
 
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت

سوز دل بین که ز بس آتش اشکم، دل شمع
دوش بر من ز سرِ مهر، چو پروانه بسوخت
تا تو مصور شدی در دل یکتای من،
جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر

-سعدی
 
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته ست دامن در مغیلانم
سعدی
مژده بده مژده بده یار پسندید مرا
سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا
 
Back
بالا