مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
نزدیکی‌ام آموخت که از دیدۀ معشوق
هرقدر شوی دور همانقدر عزیزی

مستی اگر این بود که ما تجربه کردیم
بهتر که در این جام تهی زهر بریزی
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش
 
یار

یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش

شدی در چشم‌هایش خیره ای دل! سادگی کردی
از این پس هیچ‌کس را غیر از او زیبا نمی‌بینی
 
شدی در چشم‌هایش خیره ای دل! سادگی کردی
از این پس هیچ‌کس را غیر از او زیبا نمی‌بینی
یا رب، نگاه کس، به کسی آشنا مکن
گر میکنی، کرم کن و از هم جدا مکن
 
نفحات صبح دانی ز چه روی دوست دارم؟
که به روی یار ماند. که بر افکند نقابی
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است
 
تایید فلک در گرو کوشش مرد است
منشین و مگو کار به دست من و تو نیست
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه
 
هر سحر یاد کز آن زلف و بناگوش کنیم
روز خود با شب غم دست در آغوش کنیم
من و همصحبتیِ اهلِ ریا دورَم باد
از گرانانِ جهان، رَطلِ گران ما را بس

یار با ماست، چه حاجت که زیادت طلبیم؟
دولتِ صحبتِ آن مونسِ جان ما را بس
 
من و همصحبتیِ اهلِ ریا دورَم باد
از گرانانِ جهان، رَطلِ گران ما را بس

یار با ماست، چه حاجت که زیادت طلبیم؟
دولتِ صحبتِ آن مونسِ جان ما را بس
سال ها دل طلب جام و جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
 
ترک دنیا هر که کرد از زهد خویش
بیش آمد پیش او دنیا و بیش
شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
 
شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم؛
با کافران چه کارت، گر بت نمی پرستی؟

*حافظ
 
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم؛
با کافران چه کارت، گر بت نمی پرستی؟

*حافظ
یکی از پیله‌ها لرزید، چشم شمع‌ها روشن!
مبارک باد! از پروانه‌ها خاکستر آوردن
 
ظاهرش با باطنش گشته به جنگ
باطنش چون گوهر و ظاهر چو سنگ
مولانا
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
خیام
 
گر می نخوری طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که می می نخوری
صد لقمه خوری که می غلام است آن را
خیام
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
 
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم
منی که لفظ شراب از کتاب میشستم
زمانه کاتب دکان می فروشم کرد
کنون که کاتب دکان می فروش شدم
فضای خلوت میخانه خرقه پوشم کرد
 
منی که لفظ شراب از کتاب میشستم
زمانه کاتب دکان می فروشم کرد
کنون که کاتب دکان می فروش شدم
فضای خلوت میخانه خرقه پوشم کرد
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف رخش نعل در اتش دارم
 
شب تاریک و بیم موج و گردابی چُنین هائل / کجا دانند حال ما سبکساران ساحل ها
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر / نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها
امروز کسی محرم اسرار کسی نیست
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست
 
Back
بالا