مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم

ویران شود این شهر که میخانه ندارد
 
دردیست به جانم ولی نیست طبیبی
پنهان شده در خنده ی من بغض عجیبی
 
پلنگ سنگی دروازه های بسته ی شهرم
مگو آزادخواهی شد ، که من زندانی دهرم
 
مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
 
درد عاشق را دوایی بهتر از معشوق نیست
شربت بیماری فرهاد را شیرین کنید
 
دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بی رنگ رخت زمانه زندان منست
 
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
 
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
(تاثیر نهایی ادبیات)
 
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم یا تنگ در اغوش بگیرم که بمیرم
 
میان عقل و احساسم همیشه دل موفق شد
به شدّت می دهم دائم تقاصِ انتخابم را...
ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال
مرغ زیرک چون ب دام افتد تحمل بایدش
 
که مازندران شهر ما یاد باد
همیشه بر و بومش آباد باد
که در بوستانش همیشه گلست
به کوه اندرون لاله و سنبلست
هوا خوشگوار و زمین پرنگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
همیشه بیاساید از خفت و خوی
همه ساله هرجای رنگست و بوی
گلابست گویی به جویش روان
همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
 
Back
بالا