- ارسالها
- 1,830
- امتیاز
- 32,540
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- تبریز
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
- دانشگاه
- تبریز
- رشته دانشگاه
- ژنتیک
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرشوقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
نیست امید که همواره نفس برگردد
زندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرشوقت سحر است خیز ای مایه ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز

در کارگه کوزه گری کردم رایزندگی جز نفسی نیست، غنیمت شمرش
نیست امید که، همواره نفس برگردد
یا رب نظری بر من سرگردان کندر کارگه کوزه گری کردم رای
در پایه چرخ دیدم استاد به پای

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایمیا رب نظری بر من سرگردان کن
لطفی بمن دلشدهٔ حیران کن
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانهنازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

آن کس که بداند و بداند که بداندای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجا
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفتآن کس که بداند و بداند که بداند
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند

مرغی دیدم نشسته بر باره طوسدلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
سرم خوشست و به بانگ بلند میگویممرغی دیدم نشسته بر باره طوس
در پیش نهاده کله کیکاووس

می مخور با همه کس تا نخورم خون جگرسرم خوشست و به بانگ بلند میگویم
که من نسیم حیات از پیاله میجویم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نومی مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
وه که مرگ از زندگی با ننگ بهمزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشتۀی خویش امد و هنگام درو

و اگر بغض کنی آه از ایینه دنیا که چه ها خواهد کردمزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشتۀی خویش امد و هنگام درو
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاکوه که مرگ از زندگی با ننگ به
جام زهرآگین همان بر سنگ به
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوانو اگر بغض کنی آه از ایینه دنیا که چه ها خواهد کرد
گنجه دیروزت پر شد از حسرت و اندوه و چه حیف

نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادیهزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
لب بگشا که میدهد لعل لبت به مرده جان
تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد مست شدنه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی ان لحظه شادی که گذشت
غصه هم خواهد رفت

یادم اید که شبی با هم از ان کوچه گذشتیمتا نسیم از شرح عشقم با خبر شد مست شد
غنچه ای در باغ پر پر شد ولی کو غیرتی؟
من کجا و جرأت بوسیدن لب های تویادم اید که شبی با هم از ان کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در ان خلوت دلخواسته گشتیم

یک قطره اب بود با دریا شدمن کجا و جرأت بوسیدن لب های تو
آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی
دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردییک قطره اب بود با دریا شد
یک ذره خاک با زمین یکتا شد
امد شدن تو اندر این عالم چیست
امد مگسی پدید و ناپیدا شد