مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ترک ما کردی برو هم صحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی با هر که خواهی یار باش
شادی مکن از زادن و شیون نکن از مرگ
زین گونه بسی امد و زین گونه بسی رفت
 
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بی‌نظیرم
 
تو در آب اگر ببینی حرکات خویشتن را
به زبان خود بگویی که به حسن بی‌نظیرم
مردی آن نیست کز افتاده بگیری دستی
پیش از افتادنش ار دست بگیری مردی
 
مردی آن نیست کز افتاده بگیری دستی
پیش از افتادنش ار دست بگیری مردی
یک قصه بیش نیست غمِ عشق، وین عجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است
حافظ
 
یک قصه بیش نیست غمِ عشق، وین عجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است
حافظ
تورا ای گل کماکان دوست دارم
به قدر ابر و باران دوست دارم
کجا باشی کجا باشم مهم نیست
تو را تا زنده هستم دوست دارم
 
تورا ای گل کماکان دوست دارم
به قدر ابر و باران دوست دارم
کجا باشی کجا باشم مهم نیست
تو را تا زنده هستم دوست دارم
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
 
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
آمدی با قدمت قلب مرا خنداندی
تو تماما همه غصه و غم پوشاندی
 
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زنّار ز زیرش به دَغا بگشایند
حافظ
 
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه تزویر و ریا بگشایند
حافظ این خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زنّار ز زیرش به دَغا بگشایند
حافظ
در کار ما پروائی از طعن بداندیشان مکن
پروانه گو در محفل این شمع بی پروا بیا

شهریار
 
در کار ما پروائی از طعن بداندیشان مکن
پروانه گو در محفل این شمع بی پروا بیا

شهریار
ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای؟
 
ای سرو خوش بالای من ای دلبر رعنای من
لعل لبت حلوای من از من چرا رنجیده‌ای؟
یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا شوی
ای اشک چشم اسمان در دامن دریا بیا
 
یارب که از دریا دلی خود گوهر یکتا شوی
ای اشک چشم اسمان در دامن دریا بیا
آفتاب از کوه سر بر می‌زند
ماهروی انگشت بر در می‌زند
آن کمان ابرو که تیر غمزه‌اش
هر زمانی صید دیگر می‌زند
 
آفتاب از کوه سر بر می‌زند
ماهروی انگشت بر در می‌زند
آن کمان ابرو که تیر غمزه‌اش
هر زمانی صید دیگر می‌زند
دلم امید فراوان به وصل روی تو داشت
ولی اجل به رَهِ عمر رهزن امل است
 
  • لایک
امتیازات: s@rah
Back
بالا