مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
داستان او مپرس از من که من
چون بگویم آنچه ناید در سخن
ناگهان زنگ میزند تلفن
ناگهان وقت رفتن باشد
مرد هم گریه میکند وقتی
سرمن روی دامنت باشد!
 
ناگهان زنگ میزند تلفن
ناگهان وقت رفتن باشد
مرد هم گریه میکند وقتی
سرمن روی دامنت باشد!
دلبرم شاهد و طفل است و به بازی روزی
بِکُشد زارم و در شرع نباشد گُنَهَش
 
تا سرِ زلفِ تو در دست نسیم افتادست
دلِ سودازده از غصه دو نیم افتادست
ته‌مانده‌های قهوه‌ی جوشیده‌ایم ما؟
یا فال ِ شوم ِ در ته ِ فنجان نشسته‌ایم؟
خروش
 
تو که رفتی پیِ تاب و طپش رود، برو
به قدم‌های اسیرِ لجنم فکر نکن
نِی حدیث راهِ پرخون می‌کند
قصه های عشقِ مجنون می‌کند
محرمِ این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
 
Back
بالا