مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دل بیچاره از آن بی‌خبر است ار گاهی
شکوه از جور تو ما را به زبان می‌گذرد
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت!
~شیخ اجل
 
بی‌دلان را عیب کردم لاجرم بی‌دل شدم
آن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست
 
بی‌دلان را عیب کردم لاجرم بی‌دل شدم
آن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست
تو فریاد من امروز شنیدی ای کوه
دردی ست در این سینه که همزاد جهان است


«ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی»
 
تو فریاد من امروز شنیدی ای کوه
دردی ست در این سینه که همزاد جهان است
تير منم، كمان منم، پير منم، جوان منم،

دؤولت جاودان منم، آينه دانه سيغمازام

گرچي بوگون نسيمي‏يم، هاشمي‏يم، قريشي‏يم،

مندن اولودور آيتيم، آيته، شانه سيغمازام.
 
تير منم، كمان منم، پير منم، جوان منم،

دؤولت جاودان منم، آينه دانه سيغمازام

گرچي بوگون نسيمي‏يم، هاشمي‏يم، قريشي‏يم،

مندن اولودور آيتيم، آيته، شانه سيغمازام.
ميشود تنها شويم يک بوسه از چشمت کنم؟
حلقه ي پيوندمان را دزدکي دستت کنم؟
ميشود هر ثانيه نام مرا نجوا کني؟
من بگويم “جان” ولي با بقيه بدتا کني؟
 
ميشود تنها شويم يک بوسه از چشمت کنم؟
حلقه ي پيوندمان را دزدکي دستت کنم؟
ميشود هر ثانيه نام مرا نجوا کني؟
من بگويم “جان” ولي با بقيه بدتا کني؟
یک کرشمه کرد با خود، آنچنانک
فتنه ای در پیر و در برنا نهاد
کام فرهاد و مراد ما همه
در لب شیرین شکرخا نهاد
بهر آشوب دل سوداییان
خال فتنه بر رخ زیبا نهاد
 
یک کرشمه کرد با خود، آنچنانک
فتنه ای در پیر و در برنا نهاد
کام فرهاد و مراد ما همه
در لب شیرین شکرخا نهاد
بهر آشوب دل سوداییان
خال فتنه بر رخ زیبا نهاد
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
آن گل به زبان حال با او می‌گفت
من همچو تو بوده‌ام مرا نیکو دار
خیام
 
دی کوزه گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
آن گل به زبان حال با او می‌گفت
من همچو تو بوده‌ام مرا نیکو دار
خیام
روزی‌ست خوش و هوا، نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی‌شوید گرد
بلبل به زبان حال خود با گل زرد
فریاد همی‌کند که می باید خورد
~خیام.
 
روزی‌ست خوش و هوا، نه گرم است و نه سرد
ابر از رخ گلزار همی‌شوید گرد
بلبل به زبان حال خود با گل زرد
فریاد همی‌کند که می باید خورد
~خیام.
دوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاست
دوستم داشته باش عشق به این آسانیست
 
مومنم کردی به عشق و جا زدی تکلیف چیست
بر مسلمانی که کافر می شود پیغمبرش
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه‌ی گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد!
~لسان‌الغیب.
 
ناز کمتر کن که اندر سینه ام
نیست دیگر شوق ایام شباب
بر فراز آبگیری خود به خود سرها خم شد:
روی صورت های ما تبخیر می شد شب
و صدای دوست می آمد به گوش دوست
 
بر فراز آبگیری خود به خود سرها خم شد:
روی صورت های ما تبخیر می شد شب
و صدای دوست می آمد به گوش دوست
تیر غیب است که بر زندگیم می بارد
یا که من خویش بدین ورطه گرفتار شدم
 
Back
بالا