مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر میبرد؟
بدین دست و پای از کجا میخورد؟
در عطر عود و ناله اسپند و ابر دود
محراب را ز پاکی خود رنگ می‌زدند

پیشانی بلند تو در نور شمع‌ها
آرام و رام بود چو دریای روشنی
 
در عطر عود و ناله اسپند و ابر دود
محراب را ز پاکی خود رنگ می‌زدند

پیشانی بلند تو در نور شمع‌ها
آرام و رام بود چو دریای روشنی
یعقوب وار وا اسفاها همی‌زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست
 
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
 
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
در بهاران گشت ظاهر جمله اسرار زمین
چون بهار من بیاید بردمد اسرار من

چون به گلزار زمین خار زمین پوشیده شد
خارخار من نماند چون دمد گلزار من
 
در بهاران گشت ظاهر جمله اسرار زمین
چون بهار من بیاید بردمد اسرار من

چون به گلزار زمین خار زمین پوشیده شد
خارخار من نماند چون دمد گلزار من
نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
در تنگ قفس باز است افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته ست
 
نمیدانم چه میخواهم بگویم
زبانم در دهان باز بسته ست
در تنگ قفس باز است افسوس
که بال مرغ آوازم شکسته ست
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
 
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شده ام بی سر و سامان که مپرس
سادگی باغیست طبع عافیت آهنگ را
وقف طاء و سان رعنا کن گل نیرنگ را
 
دردیست غیر مردن کانرا دوا نباشد
پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن
 
روزی هزار بار بخوانم کتاب صبر
گوشم به توست لاجرم از بر نمی‌شود
دل از سیاست اهل ریا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست
(شاید شعرش تو همین تایپیک بوده ، ولی چون خوشم اومده بود و نوشته بودمش الان اومد به ذهنم)
 
دل از سیاست اهل ریا بکن، خود باش
هوای مملکت عاشقان سیاسی نیست
(شاید شعرش تو همین تایپیک بوده ، ولی چون خوشم اومده بود و نوشته بودمش الان اومد به ذهنم)
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده‌ام
 
مغرور مشو که زندگی چند روز است
در زیر زمین شاه و گدا یک رقم است
 
تا تو ز من بریده ای، من ز جهان بریده ام
تا به کنار من بودی ، بود به جا قرار دل
لب فرو بسته ام از ناله و فریاد ولی
دل ماتم زده در سینه ی من نوحه گر است
 
تو تا دوری زمن جانا چنین بی جان همی گردم
چو در چرخم درآوردی به گردت زان همی گردم
مرا امید بهبودی نماندست، ای خوش آن روزی
که می‌گفتم: علاج این دل بیمار می‌باید

بهائی بارها ورزید عشق، اما جنونش را
نمی‌بایست زنجیری، ولی این بار می‌باید
 
Back
بالا