مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دارم ز جدایی غزالی که مپرس
در جان و دل اندوه و ملالی که مپرس

گوئی چه بود درد تو دردی که مگوی
پرسی چه بود حال تو حالی که مپرس
سال ها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق میکده از درس و دعای ما بود
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
 
سال ها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق میکده از درس و دعای ما بود
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود
در فصل تگرگ عاشقت میمانم
با ریزش برگ عاشقت میمانم
هر چند تبر به ریشه ام میکوبی
تا لحظه مرگ عاشقت میمانم
 
مرا دل بسوزاندی و لب بدوختی!
به حج "شین" نبرده، مرا بفروختی!

به قول آن جمع به حج نرفته، الله ی!
ولیکن سوز دل ز ازل نیاموختی!

کفر گویی به سبک:"آرش شایان"
 
  • لایک
امتیازات: f.hn
مرا دل بسوزاندی و لب بدوختی!
به حج "شین" نبرده، مرا بفروختی!

به قول آن جمع به حج نرفته، الله ی!
ولیکن سوز دل ز ازل نیاموختی!

کفر گویی به سبک:"آرش شایان"
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش

گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
 
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش

گر چه از کوی وفا گشت به صد مرحله دور
دور باد آفت دور فلک از جان و تنش
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت:
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟
 
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت:
که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟
تا کِی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه!
 
تا کِی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه

خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه؟
ای تیر غمت را دل عشاق نشانه!
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینهء صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
 
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینهء صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
 
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم

سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
 
یقین دارم سرانجام من از این خوبتر می شد
اگر از مرگ هم چون زندگی پروا نمی کردم

سرم را مثل سیبی سرخ صبحی چیده بودم کاش
دلم را چون اناری کاش یک شب دانه می کردم
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم
 
من از آن روز که در بند توام آزادم
پادشاهم که به دست تو اسیر افتادم

من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم
و به اندازه هر برق نگاهت نگران
تو به اندازه تنهایی من شاد بمان
 
من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم
و به اندازه هر برق نگاهت نگران
تو به اندازه تنهایی من شاد بمان
نردبان این جهان ما و منی ست
عاقبت این نردبان افتادنی ست
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست​
 
نردبان این جهان ما و منی ست
عاقبت این نردبان افتادنی ست
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست​
تو مگو همه بجنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نه ای هزاری تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر
که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز
 
  • دابل‌لایک
امتیازات: f.hn
تو مگو همه بجنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نه ای هزاری تو چراغ خود برافروز
که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر
که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز
زان می که داد ساقی مجلس به دست ما
بالا گرفت کار دل می‌پرست ما
از پا در آمدیم به راه وفا دریغ
یاران بی‌وفا نگرفتند دست ما
 
زان می که داد ساقی مجلس به دست ما
بالا گرفت کار دل می‌پرست ما
از پا در آمدیم به راه وفا دریغ
یاران بی‌وفا نگرفتند دست ما
آمد بهار جان‌ها ای شاخ تر به رقص آ
چون یوسف اندر آمد مصر و شکر به رقص آ
 
  • لایک
امتیازات: f.hn
آمد بهار جان‌ها ای شاخ تر به رقص آ
چون یوسف اندر آمد مصر و شکر به رقص آ
آمد اما در نگاهش آن نوازش‌ها نبود
چشم خواب آلوده‌اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره‌ی دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه‌ی سیما نبود
 
آمد اما در نگاهش آن نوازش‌ها نبود
چشم خواب آلوده‌اش را مستی رویا نبود
نقش عشق و آرزو از چهره‌ی دل شسته بود
عکس شیدایی در آن آیینه‌ی سیما نبود
دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت
همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا

غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم
که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا
 
دل پروانه صفت گر چه پر و بال بسوخت
همچنان ز آتش عشق تو اثر نیست مرا

غم آن شمع که در سوز چنان بی خبرم
که گرم سر ببرند هیچ خبر نیست مرا
ابتدای سفرم شادی و غم توأم شد
شادی و غم غزلی شد غزلی مبهم شد
 
ابتدای سفرم شادی و غم توأم شد
شادی و غم غزلی شد غزلی مبهم شد
در دایره‌ی قسمت، ما نقطه‌ی تسلیمیم (در نسخه‌ی دانشگاه پرینستون "پرگاریم")
لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
 
در دایره‌ی قسمت، ما نقطه‌ی تسلیمیم (در نسخه‌ی دانشگاه پرینستون "پرگاریم")
لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
یکی روبهی دید بی دست و پای
فرو ماند در لطف و صنع خدای
که چون زندگانی به سر میبرد؟
بدین دست و پای از کجا میخورد؟
 
Back
بالا