مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانی
به افسون کدامین شعر در دام من افتادی
یک بار به من قرعه عاشق شدن افتاد
یک بار دگر، بار دگر، بار دگر... نه!
 
هر چه میگویم کلامم خالی از دلدار نیست
هر چه میخواهم کنم پنهان زبانم یار نیست
 
هر چه میگویم کلامم خالی از دلدار نیست
هر چه میخواهم کنم پنهان زبانم یار نیست
مهر کردم این زبان اما نگاهم فاش گفت
بستن لب هم نهایت چاره ی این کار نیست
فکر را افسار بستم تا نتازد بی امان
در خیالم منتهی جز صورتش انگار نیست
گر خیالی هم نبدم قلب غوغا میکند
مرغ دل از دام صیادش فرار اینبار نیست
دور دنیا را بگشتم بلکه درمانم کنند
دور گردی هم خلاصی از نوک پرگار نیست
(اینم تتمه ش ...)
 
تا اعتماد سوی عدم رهنمود شد
بازار عشق ، غرق ِ کساد و رکود شد

گاوی که بر محبّتِ شیر اعتماد کرد
قربانی ِ دسیسه‌ی مُشتی حسود شد

خروش
 
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن
از دوستان جانی مشکل توان بریدن
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست

تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدتهاست مدتهاست
 
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست

تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدتهاست مدتهاست
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟
 
ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد
با آن دل گریان به عزیزم چه نویسم؟
ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته
زان سان که ماهی را بود، دریا و طوفان جان فزا

این باد اندر هر سری، سودای دیگر می‌پزد
سودای آن ساقی مرا، باقی همه آن شما
 
ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته
زان سان که ماهی را بود، دریا و طوفان جان فزا

این باد اندر هر سری، سودای دیگر می‌پزد
سودای آن ساقی مرا، باقی همه آن شما
ای باد! شاخه‌ها را در رقص اندر آور
با یاد آن که روزی بر وصل می‌وزیدی!
~مولانا
 
یک قطره چشیدیدم زمینای محبت
گشتیم فنا ز دریای محبت
تو را نادیده ما غم‌ نباشد
که در خیلت به از ما کم‌ نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی!
ولیکن..‌‌.چون تو در عالم نباشد.
~شیخ اجل
 
تو را نادیده ما غم‌ نباشد
که در خیلت به از ما کم‌ نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی!
ولیکن..‌‌.چون تو در عالم نباشد.
دیر گاهیست در این تنهایی
رنگ خاموشی بر طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است

سهراب سپهری-مرگ رنگ
 
دیر گاهیست در این تنهایی
رنگ خاموشی بر طرح لب است
بانگی از دور مرا می خواند
لیک پاهایم در قیر شب است

سهراب سپهری-مرگ رنگ
تا پرستندت به جان، از خود پرستی دور باش
عالمی در بند آرد هر که در بند خویش نیست
~ عماد خراسانی.
 
تا پرستندت به جان، از خود پرستی دور باش
عالمی در بند آرد هر که در بند خویش نیست
~ عماد خراسانی.
تا بدین منزل نهادم پای را
از درای کاروان بگسسته ام
گرچه می سوزم از این آتش به جان
لیک بر این سوختن دل بسته ام

سهراب سپهری
 
تا بدین منزل نهادم پای را
از درای کاروان بگسسته ام
گرچه می سوزم از این آتش به جان
لیک بر این سوختن دل بسته ام

سهراب سپهری
ما سیر باغ و راغ به یاران گذاشتیم
کز خود رمیده را هوس باغ و راغ نیست!
~رهی معیری.
 
ترسم که تو هم یار وفادار نباشی
عاشق کش و معشوق نگه دار نباشی
یکی جانی‌ست در عالم که ننگ‌اش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد!
~ مولانا
 
یکی جانی‌ست در عالم که ننگ‌اش آید از صورت
بپوشد صورت انسان ولی انسان من باشد!
~ مولانا
دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد ؟
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
 
دیدی ای دل که غم عشق دگر باره چه کرد ؟
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارذ
ز فکر آنان که در تدبیر درمان‌اند، درمانند!
~لسان‌الغیب
 
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارذ
ز فکر آنان که در تدبیر درمان‌اند، درمانند!
~لسان‌الغیب
دل بیچاره از آن بی‌خبر است ار گاهی
شکوه از جور تو ما را به زبان می‌گذرد
 
Back
بالا