مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دست در حلقهٔ آن زلفِ دوتا نتوان کرد
تکیه بر عهدِ تو و بادِ صبا نتوان کرد
دل را چنان به هجر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمیکنم
 
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش دوست هایم بنشینند ارام
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
 
جام دريا از شراب بوسه خورشيد لبريز است
جنگل شب تا سحر تن شسته در باران ،خيال انگيز
زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست
راه هزار چاره‌گر از چار سو ببست
 
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت
دل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم
 
  • لایک
امتیازات: f.hn
قبلا تو "دیوان" یه تاپیک با عنوان "مشاعره هفتگی" داشتیم، اما این تاپیک صرفا مشاعره عادیه!
لطفا حداقل ابیاتی رو که تو آخرین صفحه‌ست بخونید و سعی کنید، پست تکراری ندید. :D
اسم شاعر هم ترجیحا بنویسید ;;)
×بچه‌ها قبل ارسال پست‌تون یه رفرش کنید تکراری نباشه.
اگه دیدید زودتر از شما گفتن برای جلوگیری از چند راهه شدن مشاعره پستتون رو ویرایش یا پاک کنید

برای شروع خودم یه بیت از "حسین منزوی" میگم براتون :-"
نازنینم رنجش از دیوانگی هایم خطاست
عشق را همواره با دیوانگی پیوند هاست
"ت" بده بیاد
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور

🌌
 
دلم یک دوست میخواهد که خیلی مهربان باشد
دلش اندازه دریا به رنگ اسمان باشد
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
 
دیگر چه فرقی میکند در خان یک یا خان هفت
از عشق میترسید و گفت از عشق میترسی و رفت
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است ؟
 
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است ؟
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که دیده چه ها رفت
 
تا من تو را بدیدم، دیگر جهان ندیدم
گم شد جهان ز چشمم، تا در جهان نشستی
یادش رود،آن بت تراشیده در دل نمیرود
خود رود،عشق در دل این دیوانه دل نمیرود
 
یادش رود،آن بت تراشیده در دل نمیرود
خود رود،عشق در دل این دیوانه دل نمیرود
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد
 
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گل‌های تر دارد
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
آنچنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
 
Back
بالا