تویی بهانه آن ابرها که می گریندماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
ترتیب بدیم سه تایی بریم؟
یارم چو قدح به دست گیردتویی بهانه آن ابرها که می گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
ده روز مهر گردون افسانه است و افسونیارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگرانده روز مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی بجای یاران فرصت شمار یارا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایماز تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
تو بمان و دگران وای به حال دگران
آن کس که تو را همیشه خواهد دل ماستنازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا ؟
تو را تیشه دادم که هیزم زنیآن کس که تو را همیشه خواهد دل ماست
بگذار که در عشق تو باشد پابرجاست
یاد آن روزگاران خوش بادتو را تیشه دادم که هیزم زنی
ندادم که بنیاد مردم کنی
دلا چنان معاش کن که گر بلغزد پاییاد آن روزگاران خوش باد
که تو بر ما، چو جان، دلکش باد
دل میرود ز دستم، صاحبدلان خدا رادلا چنان معاش کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد
ای داد کس به داغ دل باغ دل نداددل میرود ز دستم، صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
تو مهر میورزی و زمانه جفا کندای داد کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای های های عزا در گلو شکست
دردم از یار است و درمان نیز همتو مهر میورزی و زمانه جفا کند
ای چرخ غافلی که چه با دل روا کند
ما ز یاران چشم یاری داشتیمدردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
من مانده ام مهجور از او ، بیچاره و رنجور از اوما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدندمن مانده ام مهجور از او ، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بوددوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دنيا به روي سينه ي من دست رد گذاشتدوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
تا توانی در جهان با مردمان یکرنگ باشدنيا به روي سينه ي من دست رد گذاشت
بر هر چه آرزو به دلم بود سد گذاشت