saba.hjm
Olmazsa alışırız(:
- ارسالها
- 873
- امتیاز
- 25,722
- نام مرکز سمپاد
- فزرانگان
- شهر
- سراب
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
در خیال نوازش دستتمرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد
مرا عهدیست با جانان که جانان جان من باشد
از تب یک گناه میمیرم
در خیال نوازش دستتمرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد
مرا عهدیست با جانان که جانان جان من باشد
من چون ز پا بیوفتم درمان درد من اوستدر خیال نوازش دستت
از تب یک گناه میمیرم
در حرم خندان بود سلطان ولیکمن چون ز پا بیوفتم درمان درد من اوست
درد آن بود ک از پا درمان من بیوفتد
شوربختی را به جز کوچ از دو گیتی چاره نیستدر حرم خندان بود سلطان ولیک
می نماید خویش در دیوان ترش
ش
تا عشق تو سوخت همچو عودمشوربختی را به جز کوچ از دو گیتی چاره نیست
هر که اش از دست آمد کوچ کردن رفته است
مانند شیشه ای که بخارش دمیده اندتا عشق تو سوخت همچو عودم
یک عقده نماند از وجودم
ش
دیدن روی تو هم از بامدادمانند شیشه ای که بخارش دمیده اند
قلبم پس از تو در پس توفان آه ماند
با سر به وعده گاه با تو آمدم ، ولی
دیدم نیامدی سر من بی کلاه ماند
دردا که شب سیاه و چشمان ماست اعمیدیدن روی تو هم از بامداد
درد مرا بین که چه آرام داد!
از یاد میبرمدردا که شب سیاه و چشمان ماست اعمی
یا رب چه سان نماید کوری رها به صحر
تو گل بدی و دل شدی،جاهل بدی عاقل شدیاز یاد میبرم
آنچه را که یاد گرفتهام
در مدرسه
آینده
تقسیم بر ترس
حاصلاش فراموشیست
زندگی
تقسیم بر ترس
حاصلاش جنون است
فراموشی
تقسیم بر جنون
حاصلاش جنگ است
من هنوز میدانم
که حاصل ضرب ترس و جنون
زندگیست _اریش فرید
نا امیدم مکن از سابقه لطف ازلتو گل بدی و دل شدی،جاهل بدی عاقل شدی
آنکو کشیدت اینچنین آنسو کشاند کش کشان
ش
تا ز اخلاص و ریا بیرون شدمنا امیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که خوب است و که زشت
قاف ارزانی سیمرغ که مان ره ندهدتا ز اخلاص و ریا بیرون شدم
جان اخلاص و ریا اقبال عشق
در زدم در وا نکرد از درز در دیدم که اوستقاف ارزانی سیمرغ که مان ره ندهد
باده ای می به دو صد قاف برابر باشد
تماشا کرده ای هرگز غروب اختری را تودر زدم در وا نکرد از درز در دیدم که اوست
میزبان را از جواب پشت در باید شناخت
تماشا کرده ای هرگز غروب اختری را تو
به پهنای امید دل دمادم اختری میرد
تا شود این نقش تو رقصان بسوی آسماندر عالم بیوفا کسی خرم نیست
شادی و نشاط در بنیآدم نیست
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب امدیتا شود این نقش تو رقصان بسوی آسمان
تا شود این جان پاکت پرده سوز و گامزن
ای یوسف خوش نام ما، خوش می روی بر بام مانوش دارویی و بعد از مرگ سهراب امدی
سنگدل این زودتر میخواستی حالا چرا
آدمی هر چه توانگر باشدای یوسف خوش نام ما، خوش می روی بر بام ما
ای در شکسته جام ما، ای بر دریده دام ما
ش* عاشق مجهول![]()