s@rah
:-"
- ارسالها
- 529
- امتیاز
- 12,765
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان ۴
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1405
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمردمن خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه
تیرم به خطا میرود اما به هدر، نه
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
هر که عیب دگران پیش تو آورد و شمردمن خود دلم از مهر تو لرزید وگرنه
تیرم به خطا میرود اما به هدر، نه
دلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده استهر که عیب دگران پیش تو آورد و شمرد
بی گمان عیب تو پیش دگران خواهد برد
تتار اگرچه جهان را خراب کرد به جنگدلت را خار خار نا امیدی سخت آزرده است
غم این نابسامانی همه توش وتوانت را زتن برده است
گل بر می افشانمتتار اگرچه جهان را خراب کرد به جنگ
خراب، گنج تو دارد چرا شود دلتنگ؟
تو کز محنت دیگران بی غمیگل بر می افشانم
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید
سرود فتح می خوانم
و می دانم
تو روزی باز خواهی گشت
یا علی گفتیم و عشق آغاز شد (رل بزنم اینو میکنمش بیو اینستام)تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
(ایشالا)یا علی گفتیم و عشق آغاز شد (رل بزنم اینو میکنمش بیو اینستام)
یا علی گفتیم و دریا خنده کرد
عشق ما را باز هم شرمنده کرد
یا علی گفتیم و گلها وا شدند
هر که در عشق علی گم میشود(ایشالا)
در این درگه که گه گه، کُه کَه و کَه کُه شود ناگه
مشو غره به امروزت که از فردا نه ای آگه
دوش در حلقه ما قصه ی گیسوی تو بودهر که در عشق علی گم میشود
مثل گل محبوب مردم میشود
دگران چون بروند از نظر از دل برونددوش در حلقه ما قصه ی گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیمدگران چون بروند از نظر از دل بروند
تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندیک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخوانه ندارد
دوش در خواب من آن لاله عذار آمده بوددوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
حافظ
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرددوش در خواب من آن لاله عذار آمده بود
شاهد عشق و شبابم به کنار آمده بود
شهریار
دلم گرفته خدایا،تو دلگشایی کندیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد
چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد؟
نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدندلم گرفته خدایا،تو دلگشایی کن
من آمدم به امیدت ، توهم خدایی کن
نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟نزد شاهین محبت بی پر و بال آمدن
پیش باز عشق آئین کبوتر داشتن
یک نگاه توام از نقد دو عالم بس بودنگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟
چو شادم میتوانی داشت، غمگینم چرا داری؟
چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری
چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری
من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوستیک نگاه توام از نقد دو عالم بس بود
یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم
شهریار
در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتندمن چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست
درد آن بود که از پا درمان من بیفتد
شهریار