مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دی کوزه‌گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل بزبان حال با او می‌گفت
من همچو تو بوده‌ام مرا نیکودار
...

من همان نامه‌ی نفرین شده بودم که مرا
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد

داس بر ساقه‌ی گندم زدی و بی خبری
آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد
 
دی کوزه‌گری بدیدم اندر بازار
بر پاره گلی لگد همی زد بسیار
و آن گل بزبان حال با او می‌گفت
من همچو تو بوده‌ام مرا نیکودار
...
روز ها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان، ای آنکه جز تو پاک نیست...

مولانا
 
روز ها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان، ای آنکه جز تو پاک نیست...

مولانا
تو را خواستمو به جای تو عشق نصیب من شد
کاش عشق را میخواستم شاید تو نصیب من میشدی
 
تو را خواستمو به جای تو عشق نصیب من شد
کاش عشق را میخواستم شاید تو نصیب من میشدی
یک روز ز بند عالم آزاد نیم
یک دمزدن از وجود خود شاد نیم
شاگردی روزگار کردم بسیار
در کار جهان هنوز استاد نیم...
 
یک روز ز بند عالم آزاد نیم
یک دمزدن از وجود خود شاد نیم
شاگردی روزگار کردم بسیار
در کار جهان هنوز استاد نیم...
منو تو رود شدیم و جدا شدیم از هم
منو تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم

بیا شویم چو خاکستری رها در باد
منو تو را برساند مگر نسیم به هم...
 
منو تو رود شدیم و جدا شدیم از هم
منو تو کوه شدیم و نمی رسیم به هم

بیا شویم چو خاکستری رها در باد
منو تو را برساند مگر نسیم به هم...
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بارتن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم...
 
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بارتن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم...
من و عشق و دل دیوانه بساطی داريم...
عقل هی فلسفه می بافد و ما می خندیم
 
من و عشق و دل دیوانه بساطی داريم...
عقل هی فلسفه می بافد و ما می خندیم
ما لعبتگانیم و فلک لعبت‌باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک‌چند درین بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یک‌ یک باز..
(خیام)
 
ما لعبتگانیم و فلک لعبت‌باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک‌چند درین بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یک‌ یک باز..
(خیام)
زندگی با تو برایم بوی ریحان می دهد...
بی تو اما بوی ریحان بوی زندان می دهد
 
زندگی با تو برایم بوی ریحان می دهد...
بی تو اما بوی ریحان بوی زندان می دهد
دلا این عالم فانی به یک ارزن نمی‌ارزد
به دنیا آمدن، بر زحمت رفتن نمی‌ارزد
اگر صد سال در دنیا، همه شهد و شکر نوشی
به آن یک ساعتِ تلخیِ جان کندن نمی‌ارزد...
(نمیدونم از کیه رو یه سنگ قبر خوندم :-" )
 
دلا این عالم فانی به یک ارزن نمی‌ارزد
به دنیا آمدن، بر زحمت رفتن نمی‌ارزد
اگر صد سال در دنیا، همه شهد و شکر نوشی
به آن یک ساعتِ تلخیِ جان کندن نمی‌ارزد...
(نمیدونم از کیه رو یه سنگ قبر خوندم :-" )
دمی سرسبزی ما را به پای سرخوشی مگذار
درختی مثل من هر سال ناچار از شکوفایی‌ست

فاضل_نظری
 
دمی سرسبزی ما را به پای سرخوشی مگذار
درختی مثل من هر سال ناچار از شکوفایی‌ست

فاضل_نظری
تو آن بت مغرور پیمبر شکنی، داغ ندیدی
وابسته به یک سنگ نبودی که بدانی چه کشیدم
 
تو آن بت مغرور پیمبر شکنی، داغ ندیدی
وابسته به یک سنگ نبودی که بدانی چه کشیدم
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
 
  • لایک
امتیازات: f.hn
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
نه کسی منتظر است...
نه کسی چشم به راه
نه خیال گذر از کوچه ما دارد ماه
بین دلدادگی و مرگ مگر فرقی هست؟
وقتی از عشق، سهمی نبری غیر از آه
 
نه کسی منتظر است...
نه کسی چشم به راه
نه خیال گذر از کوچه ما دارد ماه
بین دلدادگی و مرگ مگر فرقی هست؟
وقتی از عشق، سهمی نبری غیر از آه
هنگام کودکی
در انحنای سقف ایوان ها
درون شیشه های رنگی پنجره ها
میان لك های دیوارها
هر جا که چشمانم بیخودانه در پی چیزی ناشناس بود
شبیه این گل کاشی را دیدم
و هر بار رفتم بچینم
رویایم پرپر شد...
 
  • لایک
امتیازات: f.hn
هنگام کودکی
در انحنای سقف ایوان ها
درون شیشه های رنگی پنجره ها
میان لك های دیوارها
هر جا که چشمانم بیخودانه در پی چیزی ناشناس بود
شبیه این گل کاشی را دیدم
و هر بار رفتم بچینم
رویایم پرپر شد...
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟
(وحشی بافقی)
 
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی؟
سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی؟
(وحشی بافقی)
یک نفس هشیار بودن ،عمر ضایع کردن است
گر نباشد باده باید خویش را دیوانه ساخت
 
یک نفس هشیار بودن ،عمر ضایع کردن است
گر نباشد باده باید خویش را دیوانه ساخت
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم...
خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحب دل و صاحب نظم
(شهریار)
 
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم...
خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام
جرمم این است که صاحب دل و صاحب نظم
(شهریار)
مهتاب به نور دامن شب بشکافت
می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت
خوش باش و میندیش که مهتاب بسی
اندر سر خاک یک به یک خواهد تافت...
(خیام)
 
Back
بالا