مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
رسیده ام به کمالی که جز انالحق نیست
کمال دار برای من کمال پرست

هنوز زنده ام و زنده بودنم خاریست
به چشم تنگی نامردم زوال پرست
محمد علی بهمنی
تا کی چو باد سربدوانی به وادیم
ای کعبه مراد ببین نامرادیم
دلتنگ شامگاه و به چشم ستاره بار
گویی چراغ کوکبه بامدادیم؟؟!!
 
تا کی چو باد سربدوانی به وادیم
ای کعبه مراد ببین نامرادیم
دلتنگ شامگاه و به چشم ستاره بار
گویی چراغ کوکبه بامدادیم؟؟!!
من از بیگانگان هرگز ننالم...
هرچه با من کرد آن آشنا کرد...
 
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما
(حافظ)
ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد،وقت است که باز آیی...
 
ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد،وقت است که باز آیی...
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند...
(خیام)
 
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس عمر
دوری دو سه پیشتر ز ما مست شدند...
(خیام)
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
این هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ.
 
چشمم چو به چشم خویش چشم تو بدید
بی چشم تو خواب چشم از چشم رمید‌
ای چشم همه چشم به چشمت روشن
چون چشم تو چشم من دگر چشم ندید
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
این هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ.
 
چشمم چو به چشم خویش چشم تو بدید
بی چشم تو خواب چشم از چشم رمید‌
ای چشم همه چشم به چشمت روشن
چون چشم تو چشم من دگر چشم ندید
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست...
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است...
 
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست...
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتر است...
تو خود چه لُعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری

حافظ
 
تو خود چه لُعبتی ای شهسوار شیرین کار
که در برابر چشمی و غایب از نظری

حافظ
یک نقطه بیش فرق رحیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
فاضل نظری_
 
یک نقطه بیش فرق رحیم و رحیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
فاضل نظری_
در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل
بربست مشاطه وار پیرایهٔ گل

از سایه به خورشید اگرت هست امان
خورشید رخی طلب کن و سایهٔ گل

حافظ
 
در باغ چو شد باد صبا دایهٔ گل
بربست مشاطه وار پیرایهٔ گل

از سایه به خورشید اگرت هست امان
خورشید رخی طلب کن و سایهٔ گل

حافظ
لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بود...
حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت...
سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم
سیب را دید!! ..
ولی دلهره را دوست نداشت..
 
لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بود...
حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت...
سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم
سیب را دید!! ..
ولی دلهره را دوست نداشت..
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست

مولوی
 
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دید جان دستور نیست

مولوی
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم.
 
من همان نامه‌ی نفرین شده بودم که مرا
بارها خط زد و تا کرد ولی نفرستاد

داس بر ساقه‌ی گندم زدی و بی خبری
آه یک مزرعه در پشت سرت راه افتاد
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم.
 
Back
بالا