مشاعره واژه‌نما

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Hecate
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ی ما بود دل آرام جهان شد
 
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ی ما بود دل آرام جهان شد
خو کن به همین گوشه‌ی تنهایی و ای دل
در آتش عشقی دگرم باز مسوزان!

گفتی که جهان بی شرر عشق چه هیچ است؟
باشد! که من آن هیچم و از عشق گریزان!
 
خو کن به همین گوشه‌ی تنهایی و ای دل
در آتش عشقی دگرم باز مسوزان!

گفتی که جهان بی شرر عشق چه هیچ است؟
باشد! که من آن هیچم و از عشق گریزان!
شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
 
شانه‌ات را دیر آوردی سرم را باد برد
خشت خشت و آجر آجر، پیکرم را باد برد

من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند
نیمم آتش سوخت، نیم دیگرم را باد برد
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
 
ای جان جان جانم
تو جان جان جانی
بیرون ز‌ جان و تن چیست
آنی و بیش از انی
مرا عهدی‌ست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
 
عهد

لاله کاران دگر لاله مکارید
باغبانان دو دست از گل بدارید
اگر عهد گلان این بو که دیدم
بیخ گل بر کنید و خار بکارید
 
عهد

لاله کاران دگر لاله مکارید
باغبانان دو دست از گل بدارید
اگر عهد گلان این بو که دیدم
بیخ گل بر کنید و خار بکارید
به لاله دوش نسرین گفت برخیزیم مستانه
به دامان گل تازه درآویزیم مستانه
چو باده بر سر باده خوریم از گلرخ ساده
بیا تا چون گل و لاله درآمیزیم مستانه
 
به لاله دوش نسرین گفت برخیزیم مستانه
به دامان گل تازه درآویزیم مستانه
چو باده بر سر باده خوریم از گلرخ ساده
بیا تا چون گل و لاله درآمیزیم مستانه
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
 
بیا که قصر امل سخت سست بنیاد است
بیار باده که بنیاد عمر بر باد است
آن قصر که با چرخ همی‌ زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای
بنشسته همی‌ گفت که کوکو کوکو
 
آن قصر که با چرخ همی‌ زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره‌اش فاخته‌ای
بنشسته همی‌ گفت که کوکو کوکو
چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک ! :)
 
چرخ فلک با همه کار و کیا گرد خدا گردد چون آسیا
...
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر
...
 
...
تازه فهمیدم خدایم این خداست
این خدای مهربان و آشناست
دوستی از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر
...
یک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیم

بعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم
آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیم
 
Back
بالا