- ارسالها
- 176
- امتیاز
- 6,260
- نام مرکز سمپاد
- …
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1402
- رشته دانشگاه
- پزشکی
نه قوتی که توانم کناره جُستن از اوتو آن نه ای که چو غایب شوی ز دل بروی
تفاوتی نکند قُربِ دل به بُعدِ مکان
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم
نه قوتی که توانم کناره جُستن از اوتو آن نه ای که چو غایب شوی ز دل بروی
تفاوتی نکند قُربِ دل به بُعدِ مکان

من از گیسوش فهمیدم به وقت مرگ نزدیکمنه قوتی که توانم کناره جُستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم

دل در کف بیداد تو جز داد نداردیا رب این آب حیات از چه وطن میجوشد
یا رب این نور صفات از چه مکان می آید
درد ما را در جهان درمان مبادا بیشمادل در کف بیداد تو جز داد ندارد
ای داد که کس همچو تو بیداد ندارد

آنان که اسب داشتند غبارشان فرو نشستدرد ما را در جهان درمان مبادا بیشما
مرگ بادا بیشما و جان مبادا بیشما
دیر آمدهای مرو شتابان، ای رفتن تو چو رفتن جانآنان که اسب داشتند غبارشان فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد

نه آن تعمیدی رودم نه آن مریمترین مریمدیر آمدهای مرو شتابان، ای رفتن تو چو رفتن جان
دیر آمدن و شتاب رفتن، آیین گل است در گلستان

مایهی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاستنه آن تعمیدی رودم نه آن مریمترین مریم
منم همسقف دیروزی که عطر خانگی دارم

ما بیخبر از نظاره بودیممایهی خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
میکنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم

ای صاحب کرامت شکرانهی سلامتما بیخبر از نظاره بودیم
جان رفت و خبر نکرد ما را

این منم در آینه، یا تویی برابرم ؟ای صاحب کرامت شکرانهی سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را

از شایعه رفتن تو شهر بههم ریختای صاحب کرامت شکرانهی سلامت
روزی تفقدی کن درویش بینوا را

دوش میآمد و رخساره برافروخته بوداز شایعه رفتن تو شهر بههم ریخت
چیزی که فقط بیحرکت ماند زمان بود
مژدگانی بده ای خلوتی نافهگشایاین منم در آینه، یا تویی برابرم ؟
ای ضمیر مشترک، ای خود فراترم

دعوی وجود و دعوی قدرت و فعلدوش میآمد و رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزدهای سوخته بود؟
مژدگانی بده ای خلوتی نافهگشای
که ز صحرای ختن آهوی مشکین آمد

همان به کین نصیحت یاد گیریمدعوی وجود و دعوی قدرت و فعل
لا حول و لا قوه الا بالله

ماه من نیست در این قافله راهش ندهیدهمان به کین نصیحت یاد گیریم
که پیش از مرگ یک نوبت بمیریم

تویی بهانه آن ابرها که می گریندماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
ترتیب بدیم سه تایی بریم؟

یارم چو قدح به دست گیردتویی بهانه آن ابرها که می گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی