- ارسالها
- 793
- امتیاز
- 10,518
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان 1
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1405
سیلِ سرشک ما ز دلش کین به در نبرددر رکعت سوّم به شک افتاده ای انگار
و پشت شيشه می زند باران سنگينی!
در سنگ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد
سیلِ سرشک ما ز دلش کین به در نبرددر رکعت سوّم به شک افتاده ای انگار
و پشت شيشه می زند باران سنگينی!
می کشم ناخن درازم را روی سنگی که سنگ قبر من استسیلِ سرشک ما ز دلش کین به در نبرد
در سنگ خاره قطرهٔ باران اثر نکرد
بعد از تو لای زخمهایم استخوان کردمگرچه تب استخوان من گرم ز مهر کرد و رفت
همچو تبم نمیرود آتش مهر از استخوان
امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهندبعد از تو لای زخمهایم استخوان کردم
با هرکه میشد هرچه میشد امتحان کردم
قبول کردی و کردم جدایی و غم راامتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند
گر خرابی چو مرا، لطف تو آباد کند
قبول کردی و کردم جدایی و غم را
که خواستی بروی تا که امتحان بدهی
این سرخ تیغ که خانه ز بنیاد برده استجهان پیریست بیبنیاد از این فرهادکش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
کمان آرشکمان آرشه زه کن که تیر لشگر غم
بر آن سر است که از قلب ما کند آماج
دل ضعیفم از آن میکَشَد به طَرْفِ چمنکمان آرش
وای اگه کمان آرش بشکنه به دست کینه
وای اگه دوباره شیرین مرگ فرهاد رو ببینه
ای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدیدل ضعیفم از آن میکَشَد به طَرْفِ چمن
که جان ز مرگ به بیماریِ صبا ببرد
خاموشی ما از سر جبر است و گرنهای صبا با تو چه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
چيست عشق؟ آتش به جان افروختنخاموشی ما از سر جبر است و گرنه
آتش که بر او چوب بریزند نمیرد
عشق شوری در نهاد ما نهادچيست عشق؟ آتش به جان افروختن
کار آتش نیست غير از سوختن
عشقعشق شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهی سودا نهاد
گفتوگویی در زبان ما فکند
جستوجویی در درون ما نهاد
دل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهامعشق
پس چه باشد عشق دریای عدم
در شکسته عقل را آنجا قدم
عاقبت خون دل ما به ثمر خواهد شددل را ز خود برکندهام با چیز دیگر زندهام
عقل و دل و اندیشه را از بیخ و بن سوزیدهام
روز الست جان تو خورد میی ز خوان توعاقبت خون دل ما به ثمر خواهد شد
روز غم می رود و روز دگر خواهد شد
ای نشسته سر خوان خوب ببینروز الست جان تو خورد میی ز خوان تو
خواجهی لامکان تویی بندگی مکان مکن