مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست
تیره گون شد کوکب بخت همایون فال من
واژگون گشت از سپهر واژگون اقبال من
 
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ی خویش امد و هنگام درو
وقت رفتن گریه می آید مرا
اندکی بنشین که باران بگذرد
واله و شیداست دائم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکّر و بادام دوست
 
بسم الله آمده ام تا همتون رو در مشاعره شکست بدم.
وقت رفتن گریه می آید مرا
اندکی بنشین که باران بگذرد
واله و شیداست دائم همچو بلبل در قفس
طوطی طبعم ز عشق شکّر و بادام دوست
تقدیر ما را به کجا می‌برد؟
تسکین دل را در آغوش تو می‌جویم
تندباد عشق، دل را می‌برد
تاریکی شب را چه کسی می‌برد؟
 
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد..
دریغ از عمر که در حسرت گذشت
دست تقدیر، خوشی را به ما نداد
درد عشق، شیرینی عمر را می‌سازد
دنیای ما پر از غم و شادی است.
 
تا خبر دارم از او بی‌خبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم..
مستم از عشق و در خود غرق شدم
محو یاد او، ز خود بی‌خبر شدم
موجی از عشق در دل دارم هنوز
مگر روزی به یادش ز خود برآیم.
 
من دهان باز نکردم که نرنجی از من
مثل زخمى که لبش باز به لبخند نشد..
دلم پر از درد و غم است، بی‌صدا
دست تقدیر، زخم‌ها را می‌سازد
دوری‌ات بر دل، سنگینی می‌کند
دردی که در سینه دارم، بی‌پایان است.
 
تو آن بتی که پرستیدنت خطایی نیست
و گر خطاست مرا از خطا ابایی نیست
وای بر دل که در عشق تو گرفتار است
و عشق تو در جانم، بی‌پایان و بی‌نهایت است
و گر خطایی در این عشق باشد، چه باک
و من در عشق تو، هر خطایی را می‌پذیرم.
 
ما چنان آیینه‌ها بودیم، رو در رو ولی
امشب این آیینه از آن آینه غمگین‌تر است
تاریکی شب، دل را می‌فشارد
تپش‌های دل، در این غم می‌افزاید
تقدیر ما را به جدایی کشاند
تنگی دل، از این آیینه غمگین‌تر است.
 
تاریکی شب، دل را می‌فشارد
تپش‌های دل، در این غم می‌افزاید
تقدیر ما را به جدایی کشاند
تنگی دل، از این آیینه غمگین‌تر است.
تا چند تو پس روی به پیش آ
در کفر مرو به سوی کیش آ
 
Back
بالا