حنا~
؛
- ارسالها
- 39
- امتیاز
- 909
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان 7
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1406
کسی را دل مگر از سنگ باشد
که بگذارد کسی دلتنگ باشد
که بگذارد کسی دلتنگ باشد
در این دنیای بی حاصل چرا مغرور می گردیکسی را دل مگر از سنگ باشد
که بگذارد کسی دلتنگ باشد
یک قطره آبم که در اندیشه دریادر این دنیای بی حاصل چرا مغرور می گردی
سلیمان گر شوی آخر خوراک مور می گردی
مثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آبمن آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بیآبی
ولی با خفت و خواری پی شبنم نمیگردم
تلخند می زنی و شکر خنده می بریمثل عکس رخ مهتاب که افتاد در آب
در دلم هستی و بین منو تو فاصله هاست
تا توانی رفع غم از چهره ی غمناک کنتلخند می زنی و شکر خنده می بری
سودا گری تو بازار ما شکست
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شدتا توانی رفع غم از چهره ی غمناک کن
در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن
در دیاری که در اون نیست کسی یار کسینفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
حافظ
یا رب سببی ساز که یارم به سلامتدر دیاری که در اون نیست کسی یار کسی
کاش یا رب که نیفتد به کسی کار کسی
تو خودت شعر تمامی عسل لازم نیستیا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و بِرهانَدَم از بندِ مَلامت
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتدتو خودت شعر تمامی عسل لازم نیست
تا لبت با لب ما هست عسل لازم نیست
یکی دایه بودش به کردار شیرتو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
رقیبم سرزنشها کرد کزین باب رخ برتابیکی دایه بودش به کردار شیر
بر پهلوان اندر آمد دلیر
«فردوسی»
دوست داشتن تو دشوار است،رقیبم سرزنشها کرد کزین باب رخ برتاب
چه افتاد این سر مارا که خاک در نمیارزد
می بیارید که بی می نتوانم ببرم تا مقصدزخم از خود طبیب به ما میرسد ولی
ما باز با امیدِ به درمان نشسته ایم!
خروش
ننشیند آتشم چو ز حق خاست آرزومی بیارید که بی می نتوانم ببرم تا مقصد
بار این درد که بر دوش دلم داده جهان
دلم را مشکن و در پا میندازوعده وصل ابد دادی و دندان به جگر
پا فشردم همه تا عمر به پایان آمد