مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یار ک خود را به وفایت ستود
بایدش از داغ جفا ازمود
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم! دین و ایمانم تویی
نه زلیخا هم نمی‌فهمد همین حال مرا
تا جهنم می‌روم حالا که شیطانم تویی
 
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم! دین و ایمانم تویی
نه زلیخا هم نمی‌فهمد همین حال مرا
تا جهنم می‌روم حالا که شیطانم تویی
یخ کرده ام و خانه و تن پوش ندارم
تنهایم و بی دوست، هم آغوش ندارم
از جامعه ساکت و تن داده به بیداد
چشمی به هواداری پرجوش ندارم
 
یخ کرده ام و خانه و تن پوش ندارم
تنهایم و بی دوست، هم آغوش ندارم
از جامعه ساکت و تن داده به بیداد
چشمی به هواداری پرجوش ندارم
من آخر یک شبی آرام درچشم تو می میرم
شبی که پرکند دست قشنگت استکانم را
 
من آخر یک شبی آرام درچشم تو می میرم
شبی که پرکند دست قشنگت استکانم را
آسمان است رخم چون که اگر گریه کنم
مردمان پیر و جوان خنده به لب میگردند
 
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه عاقل هنری بهتر ازین؟!
نگرانم که مرا چرخ چه پایان دارد
ساقیم در دم آخر به چه مهمان دارد
هیچ آگاه نیم هیچ ولی این دانم:
خنک آنکو که به تقدیر تو ایمان دارد
 
دگرم مگو که خواهم که ز درگهت برانم
تو بر این و من بر آنم که دل از تو برندارم
 
دگرم مگو که خواهم که ز درگهت برانم
تو بر این و من بر آنم که دل از تو برندارم
مجنون رخ لیلی چون قیس بنی عامر
فرهاد لب شیرین چون خسرو پرویزم
سعدی
 
  • لایک
امتیازات: s@rah
مگر که ژاله ندانسته عشق بلبل و گل را
شبانه بوسه نهاده، دو گونه تر گل را
ابروی دوست کی شود دست کش خیال من
کس نزده‌ست از این کمان تیر مراد بر هدف
 
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
 
من چه گویم که تورا نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
 
من چه گویم که تورا نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
دستی به دعا بلند سازید، او می شنود صدای ما را
او منتظر است یادش آریم، پاسخ بدهد دعای ما را
دوریم و ولی امیدواریم، بنشاندمان کنار دستش
از عادت او بعید نبود، تغییر دهد قضای ما را
من می شنوم صدایی انگار: ای بنده ما چنین ندا کن!
من بنده بی تاب و قرارم، آخر چه شود خدای ما را؟
 
دستی به دعا بلند سازید، او می شنود صدای ما را
او منتظر است یادش آریم، پاسخ بدهد دعای ما را
دوریم و ولی امیدواریم، بنشاندمان کنار دستش
از عادت او بعید نبود، تغییر دهد قضای ما را
من می شنوم صدایی انگار: ای بنده ما چنین ندا کن!
من بنده بی تاب و قرارم، آخر چه شود خدای ما را؟

اوخ که شدم هیزم اتشگر گیتی
اندام مرا سوخت چنین ز اتش ادبار

پی نوشت: این اولین پستم توی این سایته؛)
 
اوخ که شدم هیزم اتشگر گیتی
اندام مرا سوخت چنین ز اتش ادبار

پی نوشت: این اولین پستم توی این سایته؛)
روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم
حرف ما و تو چه محتاج زبان است امروز
وحشی بافقی
 
روی در روی و نگه بر نگه و چشم به چشم
حرف ما و تو چه محتاج زبان است امروز
وحشی بافقی
زندگی کاسۀ زهریست که نوشندۀ آن
راحتش نیست مگر تا ته آن را بخورد
 
Back
بالا