- ارسالها
- 544
- امتیاز
- 13,243
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- ard
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکردمنکر آیینه باشد چشم کور
دشمن آیینه باشد روی زرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکردمنکر آیینه باشد چشم کور
دشمن آیینه باشد روی زرد
در دایره قسمت ما نقطه ی تسلیمیمدیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالمدر دایره قسمت ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
حافظ
یا در غمِ ما تمامْ پیوندیا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننموند آن شاهد هر جایی
حافظ
از گریه سوختیم و تو آهی نمی کنییا در غمِ ما تمامْ پیوند
یا رشتهی عشق بُگسل از ما.
یک دل و یک جهت و یک رو باشاز گریه سوختیم و تو آهی نمی کنی
در آب و آتشیم و نگاهی نمی کنی
فغانی شیرازی
شب و شعر است و شراب و شیرینییک دل و یک جهت و یک رو باش
از دو رویان جهان یک سو باش
جامی
* شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینیشب و شعر است و شراب و شیرینی
غنمیت است دراین شب که دوستان بینی
تا که از جانب معشوق نباشد کششی* شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی.
سعدی *
یک نظر مستانه کردی عاقبت
عقل را دیوانه کردی عاقبت
با غم خود آشنای کردی مرا
از خودم بیگانه کردی عاقبت
فیض کاشانی
در هوایت بی قرارم روز و شبتا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتمدر هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
مولانای جان
منشبنمخوابآلودیکستارهامبی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
مادرم در خواب استمنشبنمخوابآلودیکستارهام
کهرویعلفهایتاریکیچکیدهام
-سهرابسپهری
دلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریهامادرم در خواب است
و منوچهر، و پروانه و شاید همه مردم شهر...
شب مرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها میگذرد
و نسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می روبد...
همچنان سهراب
این کهنه جهان بکس نماند باقیدلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریها
به نومیدی کشید آخر همه امیدواریها
رقیبان را ز وصل خویش تا کی معتبر سازی
مکن جانا که هست این موجب بی اعتباریها
در ره پر خطر عشق بتان بیم سر استاین کهنه جهان بکس نماند باقی
رفتند و رویم دیگر آیند و روند
در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است
بر حذر باش در این راه که سر در خطر است
پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف
تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است
تا گلِ روی تو دیدم همه گلها خارند
تا تو را یار گرفتم همه خلق اَغیارند
تونهمثلآفتابیکهحضوروغیبتافتددر دل همان محبت پیشینه باقی است
آن دوستی که بود در این سینه باقی است
باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن
کان دل که بود صاف چو آیینه باقی است
یاد باد آن که نهانت نظری با ما بودتونهمثلآفتابیکهحضوروغیبتافتد
دگرانروندوآیندوتوهمچنانکههستی
سعدی