- ارسالها
- 545
- امتیاز
- 13,940
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- ard
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
یک نگاه توام از نقد دو عالم بس بودنمیدانم نمیدانم الهی
تو دانی و تو دانی آنچه خواهی
یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم
یک نگاه توام از نقد دو عالم بس بودنمیدانم نمیدانم الهی
تو دانی و تو دانی آنچه خواهی
در اين فكرم كه خواهی ماند با من مهربان يا نه؟مطرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
از دوست به يادگار دردی دارمهان ای دل چونی به چه پشتی ما را
کار آوردی بدین درشتی ما را
ما از غم تو فارغ و تو در غم او
از بس که بسوختی بکشتی ما را
ديدی ای دل كه غم عشق دگر بار چه كردمرگ اگر اسب مرا زین کند
خون مرا تیغ تو تضمین کند
-
تا کی غم آن خورم که دارم یا نهتو که ناخوانده ای علم سماوات ...... تو که نابرده ای ره در خرابات
تو که سود زیان خود ندانی ..... به یاران کی رسی هیهات هیهات
باباطاهر
هر دم از عمر می رود نفسیتا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
یار آن بود که صبر کند بر جفای یارهر دم از عمر می رود نفسی
چون نگه می کنم نمانده بسی
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی
روز وصل دوستداران یاد بادیار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند بر رضای یار
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
من به مهمانی دنیا رفتمدلا برخیز تا کنجی نشینیم
ز ابنای زمان کنجی گزینیم
وحشی بافقی
من در این خلوت خاموش سکوتمن به مهمانی دنیا رفتم
من به دشت اندوه
من به باغ عرفان
من به ایوان چراغانی دانش رفتم
سهراب سپهری...صدای پای آب
در دیده اشک سُرخم بر چهره رنگ زردممی شود پیشانی ات بوسید و از لب ها گذشت؟؟؟
مومن از قم بگذرد تا جمکران هم میرود!
تو مرا ياد كنی يا نكنیدر دیده اشک سُرخم بر چهره رنگ زردم
مویم شده سفید و پروندهام سیاه است
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارمتو مرا ياد كنی يا نكنی
باورت گر بشود، گر نشود
حرفی نيست... اما،
نفسم می گيرد در هوايی
كه نفس های تو نيست
_ سهراب سپهری
تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم
برای پشت کردن به آرزوهای محال
به خاطر نابودی توهم و خيال دوست می دارم
تو را برای دوست داشتن دوست می دارم...
احمد
دلت می آید آیا از زبانی اینهمه شیرینموهای تو پیغمبر کفار جهان است
ابلیس خودش نصف تو گمراه ندارد!
دلت می آید آیا از زبانی اینهمه شیرین
همیشه تو حرف تلخی را به زبان آری؟!
نمی رنجم اگر باور نداری عشق نابم را
که عاشق از عیار افتاده در این عصر عیاری!
تا شرم داشت منصب آیینه داریتیکی به او برساند، به او بفهماند
که برکه هرچه که باشد رقیب دریا نیست
یکی به او برساند که آنچه با من کرد
خلاف عادت عشق است، رسم دنیا نیست