- ارسالها
- 545
- امتیاز
- 13,940
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- ard
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
دست تو طوق گردن دگریدوستت دارم ولی این راز باشد بین ما
هر کسی را دوست دارم زود شوهر میکند
غم عشق تو طوق گردن من
دست تو طوق گردن دگریدوستت دارم ولی این راز باشد بین ما
هر کسی را دوست دارم زود شوهر میکند
ندیدم خوشتر از شعر تو حافظدست تو طوق گردن دگری
غم عشق تو طوق گردن من
یک عمر پریشانی دل بسته به موییستندیدم خوشتر از شعر تو حافظ
به قرآنی که اندر سینه داری
ما ز یاران چشم یاری داشتیمیک عمر پریشانی دل بسته به موییست
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر میکنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
قیصر امین پور
منکر آیینه باشد چشم کورما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکردمنکر آیینه باشد چشم کور
دشمن آیینه باشد روی زرد
در دایره قسمت ما نقطه ی تسلیمیمدیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالمدر دایره قسمت ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
حافظ
یا در غمِ ما تمامْ پیوندیا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننموند آن شاهد هر جایی
حافظ
از گریه سوختیم و تو آهی نمی کنییا در غمِ ما تمامْ پیوند
یا رشتهی عشق بُگسل از ما.
یک دل و یک جهت و یک رو باشاز گریه سوختیم و تو آهی نمی کنی
در آب و آتشیم و نگاهی نمی کنی
فغانی شیرازی
شب و شعر است و شراب و شیرینییک دل و یک جهت و یک رو باش
از دو رویان جهان یک سو باش
جامی
* شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینیشب و شعر است و شراب و شیرینی
غنمیت است دراین شب که دوستان بینی
تا که از جانب معشوق نباشد کششی* شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی
غنیمت است چنین شب که دوستان بینی.
سعدی *
یک نظر مستانه کردی عاقبت
عقل را دیوانه کردی عاقبت
با غم خود آشنای کردی مرا
از خودم بیگانه کردی عاقبت
فیض کاشانی
در هوایت بی قرارم روز و شبتا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتمدر هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
مولانای جان
منشبنمخوابآلودیکستارهامبی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
مادرم در خواب استمنشبنمخوابآلودیکستارهام
کهرویعلفهایتاریکیچکیدهام
-سهرابسپهری
دلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریهامادرم در خواب است
و منوچهر، و پروانه و شاید همه مردم شهر...
شب مرداد به آرامی یک مرثیه از روی سر ثانیه ها میگذرد
و نسیمی خنک از حاشیه سبز پتو خواب مرا می روبد...
همچنان سهراب
این کهنه جهان بکس نماند باقیدلم را بود از آن پیمان گسل امید یاریها
به نومیدی کشید آخر همه امیدواریها
رقیبان را ز وصل خویش تا کی معتبر سازی
مکن جانا که هست این موجب بی اعتباریها