مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
وندرین کار دل خویش به دریا فکنم

حافظ
 
می گریم و مرادم از این سیل اشک بار
تخم محبت است که در دل بکارمت
 
تا ابد، از نیستی نتوان گذشت

خاک این وادی گل از آب فناست

( بیدل دهلوی )
 
تا به فراق خو كنم صبر من و قرار كو؟
وعده وصل اگر دهد طاقت اتظار كو؟

شاعرشم نمیدونم
 
تا به فراق خو كنم صبر من و قرار كو؟
وعده وصل اگر دهد طاقت اتظار كو؟

شاعرشم نمیدونم
وه که به این عمر های کوته بی اعتبار
این همه قابل شدن از چون منی شیدا چرا؟
 
  • لایک
امتیازات: froq
آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل
همه در سایه‌ی گیسوی نگار آخر شد
 
  • لایک
امتیازات: froq
آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل
همه در سایه‌ی گیسوی نگار آخر شد
دیده بگشا ای به شهد مرگ نوشینت رضا
دیده بگشا بر عدم ای مستیِ هستی فزا
دیده بگشا ای پس ازسوء القضا حسن القضا
 
دیده بگشا ای به شهد مرگ نوشینت رضا
دیده بگشا بر عدم ای مستیِ هستی فزا
دیده بگشا ای پس ازسوء القضا حسن القضا
احد لیس کمثله صمد لیس له ضد
لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی

سنایی
 
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
سر نهادیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
 
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

حافظ
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
سر نهادیم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
 
آه از این جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در این محفل بود
 
دلم رفت و ندیدم روی دلدار
فغان از این تطاول آه از این زجر

حافظ
 
  • لایک
امتیازات: froq
رفت در ظلمت غم آن شب و شب‌های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
 
رفت در ظلمت غم آن شب و شب‌های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
من که مست می جانم تننا هو یاهو
فارغ از کون و مکانم تننا هو یاهو

مولانا
 
تمام عمر منکرِ "به او نمی‌رسی" شوی
و عاشق کسی شوی که باورش نمی‌شود

هیچ وقت نفهمیدم کی نوشته
 
دیشب صدای تیشه،از بیستون نیامد
شاید به خوابِ شیرین،فرهاد رفته باشد
تمام عمر منکرِ "به او نمی‌رسی" شوی
و عاشق کسی شوی که باورش نمی‌شود

هیچ وقت نفهمیدم کی نوشته
 
تو خواهی آمد و خواهی گرفت از من به آسانی
دلم را، گر حصار خود کنم دیوار چین را هم
 
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
صائب تبریزی
 
Back
بالا