- ارسالها
- 251
- امتیاز
- 2,702
- نام مرکز سمپاد
- .
- شهر
- .
- سال فارغ التحصیلی
- 1401
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را ؟ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
صائب تبریزی
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را ؟
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را ؟ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
صائب تبریزی
از گریه سوختیم و تو آهی نمی کنیتو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را ؟
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را ؟
داف اگر ننشست با ما نیست جای اعتراضرقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
تا تو نگاه می کنی کارمن آه کردن استداف اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پاچه خوارش کوسه بود و من سبیلم خار داشت
تو که آتشکده عشق و محبت بودیتا تو نگاه می کنی کارمن آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است
شهریار
یاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد؟تو که آتشکده عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
در منزل تن مخسب و غافل منشینیاری اندر کس نمی بینم یاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد؟ دوستداران را چه شد؟
درد بی درمان شنیدی؟/حال من یعنی همیندر منزل تن مخسب و غافل منشین
کز منزل عمر کاروان میگذرد
میکند سلسله زلف تو دیوانه مرانگارینا به نقد جانت ندهم
گرانی در بها ارزانت ندهم
گرفتستم به جان دامان وصلت
نهم جان از کف و دامانت ندهم
«محمود وراق»
آه ای تابلوی تازه به سرقت رفتهمیکند سلسله زلف تو دیوانه مرا
میکشد نرگس مست تو به میخانه مرا
متحیر شده ام تا غم عشقت ناگاه
از کجا یافت در این گوشه ویرانه مرا
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیمدل رُبایانه دگر بر سرِ ناز آمدهای
از دل ما چه به جا مانده که باز آمدهای؟!
"صائب تبریزی"
در کار جهان صرف مکن عمر به امیدیک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخوانه ندارد
چاره من نمی کنی, چون کنم وکجا برمدر کار جهان صرف مکن عمر به امید
کافسوس بود حاصل این کار و دگر هیچ
وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوزای خوشا آن دل که آزاری نمی آید از او
غیر کار عاشقی کاری نمی آید از او
رهی معیری
زان پیش که بر سرت شبیخون آرندوه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز
ناز بر من کن که نازت میکشم تا زنده ام
نیم جانی هست و می آید نیاز از من هنوز
آنچنان جانبازیی کردم به راه او که خلق
سالها بگذشت و میگویند باز از من هنوز
سوختم سد بار پیش او سراپا همچو شمع
پرسد اکنون باعث سوز و گداز از من هنوز
همچو وحشی گه به تیغم مینوازد گه به تیر
مرحمت نگرفته باز آن دلنواز از من هنوز
وحشی بافقی
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سروزان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده گلگون آرند
تو زر نئی ای غافل نادان که ترا
در خاک نهند و باز بیرون آرند
خیام