مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
صائب تبریزی
تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را ؟
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را ؟
 
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
 
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد
داف اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پاچه خوارش کوسه بود و من سبیلم خار داشت
 
داف اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پاچه خوارش کوسه بود و من سبیلم خار داشت
تا تو نگاه می کنی کارمن آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

شهریار
 
تا تو نگاه می کنی کارمن آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

شهریار
تو که آتشکده عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی
 
در منزل تن مخسب و غافل منشین
کز منزل عمر کاروان میگذرد
درد بی درمان شنیدی؟/حال من یعنی همین
بی تو بودن درد دارد/ میزند من را زمین
میزند بی تو مرا /این خاطراتت شب و روز
درد پیگیر من است/ صعب العلاج یعنی همین
«فریدون مشیری»
م
 
نگارینا به نقد جانت ندهم
گرانی در بها ارزانت ندهم
گرفتستم به جان دامان وصلت
نهم جان از کف و دامانت ندهم
«محمود وراق»
میکند سلسله زلف تو دیوانه مرا
میکشد نرگس مست تو به میخانه مرا
متحیر شده‌ ام تا غم عشقت ناگاه
از کجا یافت در این گوشه ویرانه مرا
 
میکند سلسله زلف تو دیوانه مرا
میکشد نرگس مست تو به میخانه مرا
متحیر شده‌ ام تا غم عشقت ناگاه
از کجا یافت در این گوشه ویرانه مرا
آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته
کاش نقاش تو اینقدر هنرمند نبود...
 
دل رُبایانه دگر بر سرِ ناز آمده‌ای
از دل ما چه به جا مانده که باز آمده‌ای؟!
"صائب تبریزی"
 
دل رُبایانه دگر بر سرِ ناز آمده‌ای
از دل ما چه به جا مانده که باز آمده‌ای؟!
"صائب تبریزی"
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخوانه ندارد
 
در کار جهان صرف مکن عمر به امید
کافسوس بود حاصل این کار و دگر هیچ
چاره من نمی کنی, چون کنم وکجا برم
شکوه بی نهایت و خاطر نا شکیب را
گر به دروغ هم بود, شیوه مهر ساز کن
دیده عقل بسته ام, کز تو خورم فریب را...
رهى معیرى
 
ای خوشا آن دل که آزاری نمی آید از او
غیر کار عاشقی کاری نمی آید از او
رهی معیری
وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز

ناز بر من کن که نازت میکشم تا زنده ام
نیم جانی هست و می آید نیاز از من هنوز

آنچنان جانبازیی کردم به راه او که خلق
سالها بگذشت و میگویند باز از من هنوز

سوختم سد بار پیش او سراپا همچو شمع
پرسد اکنون باعث سوز و گداز از من هنوز

همچو وحشی گه به تیغم مینوازد گه به تیر
مرحمت نگرفته باز آن دلنواز از من هنوز
وحشی بافقی
 
وه که دامن میکشد آن سرو ناز از من هنوز
ریخت خونم را و دارد احتراز از من هنوز

ناز بر من کن که نازت میکشم تا زنده ام
نیم جانی هست و می آید نیاز از من هنوز

آنچنان جانبازیی کردم به راه او که خلق
سالها بگذشت و میگویند باز از من هنوز

سوختم سد بار پیش او سراپا همچو شمع
پرسد اکنون باعث سوز و گداز از من هنوز

همچو وحشی گه به تیغم مینوازد گه به تیر
مرحمت نگرفته باز آن دلنواز از من هنوز
وحشی بافقی
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده گلگون آرند
تو زر نئی ای غافل نادان که ترا
در خاک نهند و باز بیرون آرند
خیام
 
زان پیش که بر سرت شبیخون آرند
فرمای که تا باده گلگون آرند
تو زر نئی ای غافل نادان که ترا
در خاک نهند و باز بیرون آرند
خیام
در چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست
 
Back
بالا