برفــــ
-
- ارسالها
- 190
- امتیاز
- 12,959
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان امین
- شهر
- اصفهان
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادستدر چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
تا سر زلف تو در دست نسیم افتادستدر چمن باد بهاری ز کنار گل و سرو
به هواداری آن عارض و قامت برخاست
تو جان نخواهیتا سر زلف تو در دست نسیم افتادست
دل سودازده از غصه دو نیم افتادست
یک قطره چشیدیم ز مینای محبت
گشتیم فنا ز دریای محبت
تا توانی پیش کس مگشای راز
بر کسی این در مکن زنهار باز
تو همانی که دلم لک زده لبخندش رازندگی هنگامه یک فریاد هاست
سرگذشت درگذشت یادهاست
او جز ملامت ما بر خود نمی پذیردتو همانی که دلم لک زده لبخندش را
آنکه هرگز نتوان یافت همانندش را
مي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ستاو جز ملامت ما بر خود نمی پذیرد
ما جز سلامت او بر خود نمی پسندیم
در دیر مغان آمد ،یارم قدحی در دستمي رسد روزي که شرط عاشقي دلدادگي ست
آن زمان، هر دل فقط يک بار عاشق مي شود
خليل ذکاوت
تا دل به برم هوای دلبر دارددر دیر مغان آمد ،یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران ،از نرگشِ مستش مست .
در راه تو چو حافظ قلم کرد ز سر پایتا دل به برم هوای دلبر دارد
افسانهٔ عشق دلبر از بر دارد
دل رفت ز بر چو رفت دلبر آری
دل از دلبر چگونه دل بر دارد
فروغی بسطامی
پ.ن: امیدوارم درست نوشته باشم![]()
یافت در بی بصری گمشده خود یعقوبدر راه تو چو حافظ قلم کرد ز سر پای
چون نامه چرا یکدمش از لطف نخوانی؟
در اين سراي بي كسي ،كسي به در نمي زنددل من جام لبریز از صفا بود
از این دلها از این دلها جدا بود
شکستندش، به خودخواهی شکستند
خطا بود آن محبت ها، خطا بود
دریاب مرا ای دوست ای دست رهانندهدر اين سراي بي كسي ،كسي به در نمي زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
هوشنگ ابتهاج
دریاب مرا ای دوست ای دست رهاننده
تا تخته برم بیرون از ورطه توفان ها
حسین منزوی
لاجرم هر کس که بالاتر نشستآنجا که یار پرده ی عزت برافکند
عارف کمال بیند و اهل نظر جمال
بی دوست شبی نیست که دیوانه نباشیمتو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب
بدینسان خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب