مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
آخرین ویرایش:
مرا چشمی ست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان صد فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو

ورق گردانی عمر زلیخا نامه ای دارد
که انجام محبت خوش تر از آغاز می گردد
صائب
 
ورق گردانی عمر زلیخا نامه ای دارد
که انجام محبت خوش تر از آغاز می گردد
صائب
دگر از درد تنهایی به جانم یار می‌باید
دگر تلخ است کامم شربت دیدار می‌باید
ز جام عشق او مستم دگر پندم مده ناصح
نصیحت گوش کردن را دل هشیار می‌باید
 
دیر جوشی تو در بوته هجرانم سوخت
ساختم این همه تا وا رهم از خامی ها

شهریار
 
دیر جوشی تو در بوته هجرانم سوخت
ساختم این همه تا وا رهم از خامی ها

شهریار
ای گل گمان مکن به شب جشن می ‌روی
شاید به خاک مرده‌ ای ارزانی ‌ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه‌ ای بترس که شیطانی ات کنند
 
  • لایک
امتیازات: froq
دیدی که چه گرم آتش در سوخته می‌گیرد
تو گرم تری زآتش من سوخته تر زآنم

سعدی
مدامم مست می‌ دارد نسیم جعد گیسویت
خرابم می‌کند هر دم فریب چشم جادویت
 
تابش جان یافت دلم وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم

مولانا
ما درس صداقت و صفا می‌خوانیم
آیین محبت و وفا می‌دانیم
زین بی ‌هنران سفله ای دل مخروش
کانها همه می‌روند و ما می‌مانیم
 
محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کروان
کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

سعدی
دل خراب من دگر خراب ‌تر نمی‌شود
که خنجر غمت از این خراب ‌تر نمی‌زند
 
یک نفس بی یاد جانان بر نمی آید مرا
ساعتی بی شور و مستی سر نمی آید مرا
ای جانِ جانِ جانم
‏ تو جانِ جانِ جانی

‏ بیرون ز جانِ جان چیست
‏ آنی و بیش از آنی...!
‏⁧ "عطار⁩"
 
ای جانِ جانِ جانم
‏ تو جانِ جانِ جانی

‏ بیرون ز جانِ جان چیست
‏ آنی و بیش از آنی...!
‏⁧ "عطار⁩"
یار من پاک تر از برگ گل است
یار من جاذبه لطف و وفاست
 
تو کاری کن ای مرگ ! اکنون که خلق
نخواهند مهمان ناخوانده را
 
ترک افسانه بگو حافظ و می نوش دمی
که نخفتیم شب و شمع به افسانه بسوخت
 
آخرین ویرایش:
Back
بالا