مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی نه بر لب‌های من آهی
نه جان بی‌نصیبم را پیامی از دلارامی
نه شام بی‌فروغم را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی نه از شمعی نه از جمعی
ندارد خاطرم الفت نه با مهری نه با ماهی
به دیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی
به بخت واژگون باشد اگر خندان شوم گاهی
کیم من؟ آرزو گم کرده‌ای تنها و سرگردان
نه آرامی نه امیدی نه همدردی نه همراهی
گهی افتان و خیزان چون غباری در بیابانی
گهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظرگاهی
رهی تا چند سوزم در دل شب‌ها چو کوکب‌ها
به اقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
 
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند
گِلِ آدم بسرشتَند و به پیمانه زدند
ساکنانِ حرمِ سِتر و عفافِ ملکوت
با منِ راه‌نشین، بادهٔ مستانه زدند
آسمان بارِ امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نامِ منِ دیوانه زدند
جنگِ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت رهِ افسانه زدند
شُکرِ ایزد که میانِ من و او صلح افتاد
صوفیان رقص‌کنان ساغرِ شکرانه زدند
آتش آن نیست که از شعلهٔ او خندد شمع
آتش آن است که در خرمنِ پروانه زدند
کس چو حافظ نَگُشاد از رخِ اندیشه نقاب
تا سرِ زلفِ سخن را به قلم شانه زدند
 
دلا دیدی که خورشید از شب سرد
چو آتش سر ز خاکستر برون کرد

دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان‌بین باید
وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان‌بینِ من است؟
یارِ من باش که زیبِ فلک و زینتِ دهر
از مه روی تو و اشکِ چو پروینِ من است
 
دیدنِ رویِ تو را دیدهٔ جان‌بین باید
وین کجا مرتبهٔ چشمِ جهان‌بینِ من است؟
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می‌گذرم
 
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود می‌گذرم
ما را زِ خیالِ تو چه پروایِ شراب است؟
خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است
 
دیدم به خوابِ خوش که به دستم پیاله بود
تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود
دردی است غیر مردن، کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم، این درد را دوا کن
 
دردی است غیر مردن، کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم، این درد را دوا کن
نیست در سودایِ زلفش کار من جز بی قراری
ای پریشان طرّه ! تا چندَم پریشان می گذاری؟
 
نیست در سودایِ زلفش کار من جز بی قراری
ای پریشان طرّه ! تا چندَم پریشان می گذاری؟
یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین‌لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
 
یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین‌لبان
بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود
دل بیچاره مفتون شد، خرد افتاد و مجنون شد
به دست اوست آن دانه، چه گرد دام می گردد ؟
 
دل بیچاره مفتون شد، خرد افتاد و مجنون شد
به دست اوست آن دانه، چه گرد دام می گردد ؟
در هوایت بی‌قرارم، بی‌قرارم روز و شب
سر ز کویت برندارم، برندارم روز و شب
 
در هوایت بی‌قرارم، بی‌قرارم روز و شب
سر ز کویت برندارم، برندارم روز و شب
بگفت از دل شدی عاشق بدین سان ؟
بگفت از دل تو می گویی ، من از جان
《 نظامی 》
 
تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم
من و تو میدانیم زندگی یک سفر است
زندگی جاده و راهی است به ان سوی خیال
زندگی تصویری است که به ایینه دل میبینی
 
من و تو میدانیم زندگی یک سفر است
زندگی جاده و راهی است به ان سوی خیال
زندگی تصویری است که به ایینه دل میبینی
یک عمر دویدیم و به جایی نرسیدیم
یک آه کشیدیم و رسیدیم به معراج
 
Back
بالا