- ارسالها
- 517
- امتیاز
- 3,453
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان 1
- شهر
- ماه
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگویآسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند :)
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
《 حافظ 》
دور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگویآسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه کار به نام من دیوانه زدند :)

من نمی دانم که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباستدور شو از برم ای واعظ و بیهوده مگوی
من نه آنم که دگر گوش به تزویر کنم
《 حافظ 》
دست از مس وجود چو مردان ره بشویمن نمی دانم که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
یک دم ز بیوفایی عالم غمت مباددست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
یک دم ز بیوفایی عالم غمت مباد
یک عمر عاشقی کن و یک دم غمت مباد
مردم به هر که آینه شد ، سنگ میزنند
از طعنه های عالم و آدم غمت مباد
تو را من زهر شيرين خوانم ای عشقدر عشق کسی قدم نهد کش جان نیست
با جان بودن به عشق در سامان نیست

مالک ملک وجود، حاکم رد و قبولتو را من زهر شيرين خوانم ای عشق
كه نامی خوش تر از اين ات ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گيری
به غير از زهر شيرین ات نخوانم
تا چشم بشر نبیندت رویمالک ملک وجود، حاکم رد و قبول
هرچه کند جور نیست، ار تو بنالی جفاست !
-سعدی

دوست مشمار انکه در نعمت زندتا چشم بشر نبیندت روی
بنهفته به ابر ، چهر دلبند
《 محمد تقی بهار 》
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموزدوست مشمار انکه در نعمت زند
لاف یاری و برادرخواندگی
دوست ان باشد که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پایای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
《 سعدی 》

در رَهِ عشق نشد کَس به یقین محرمِ رازدلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای
فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادنددر رَهِ عشق نشد کَس به یقین محرمِ راز
هر کسی بر حَسَبِ فکر، گُمانی دارد

دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردیدوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر ان ظلمت شب اب حیاتم دادند

دانی که چیست دولت دیدار یار دیدندل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخنِ عشق نشانی دارد

نرمنرم از چاک پیراهن تنش را بوسه داددانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن

من و تو میدانیم زندگی در گذر استنرمنرم از چاک پیراهن تنش را بوسه داد
سوختم در آتش غیرت ز نیرنگ نسیم
زلق بیآرام او از آه من آید به رقص
شعله بیتاب میرقصد به آهنگ نسیم

تو که آتشکده عشق و محبت بودیمن و تو میدانیم زندگی در گذر است
همچو اواز قناری در باغ
من و تو میدانیم زندگی اوازی است که به جان ها جاری است
ای نسخه نامه الهی ، که توییتو که آتشکده عشق و محبت بودی
چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی

یاری اندر کس نمیبینیم، یاران را چه شد؟ای نسخه نامه الهی ، که تویی
وی آینه جمال شاهی ، که تویی
بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی ، که تویی
《نجم رازی》