- ارسالها
- 4,182
- امتیاز
- 47,620
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان یک
- شهر
- مشهد
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
تنهاتر از آنم که به دنبال تو گردمچنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هرچه در دو عالم هست
دنبال خودم گردم و جز هیچ نیابم
تنهاتر از آنم که به دنبال تو گردمچنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست
که نیستم خبر از هرچه در دو عالم هست
من آن خزانزده برگم، که باغبان طبیعتتنهاتر از آنم که به دنبال تو گردم
دنبال خودم گردم و جز هیچ نیابم
مثل آهو، غرق خون، در لحظههای آخرشمن آن خزانزده برگم، که باغبان طبیعت
برون فکنده ز گلشن، به جرم چهره زردم
شنیدم زیر لب میگفت، وقت خواندن شعرم:مثل آهو، غرق خون، در لحظههای آخرش
رفتنت را دیده بود اما نمیشد باورش
یاد باد آنکه سر کوی تو ام منزل بودشنیدم زیر لب میگفت، وقت خواندن شعرم:
تو باید از تمام شاعران دیوانهتر باشی
نازم آن آموزگاری را که در یک نیمه روزیه جدید شروع میکنم از جناب شهریار دوست داشتنی
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران ...وای به حال دگران :)
دل را به نگاه یغما بردی باشد از آن شما امایاد باد آنکه سر کوی تو ام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
نازم آن آموزگاری را که در یک نیمه روز
دانش آموزان عالم را همه دانا کند
ابتدا قانون آزادی نویسد بر زمین
بعد از با خون هفتاد و دو تن امضا کند
------------------------
جفتش د بود. د بدین بیاد![]()
ما عاشق و رند و مست و عالَمسوزیمدل را به نگاه یغما بردی باشد از آن شما اما
به جا مانده یک تندیس انسانی از آن آغوش استعمار
این را چه کنم؟
شرم چشمانت اگرچه میکند انکار بازی را ولی
آن جگر یاقوت شیرینت به بوسه میکند اصرار
این را چه کنم ؟
یا دور بشو از من و از خویش برانمما عاشق و رند و مست و عالَمسوزیم
با ما منشین اگر نه بدنام شوی
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردمیا دور بشو از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
مرا محتاج رحم این و آن کردی ملالی نیستمرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
تو را خبر ز دل بیبیقرار باید و نیستمرا محتاج رحم این و آن کردی ملالی نیست
تو هم محتاج خواهی شد جهان دار مکافات است
تا توانستم ندانستم چه سودتو را خبر ز دل بیبیقرار باید و نیست
غم تو هست ولی غمگسار باید و نیست
دلا سخت است اگر مانند یک فرمانده عاشقتا توانستم ندانستم چه سود
چون بدانستم توانستم نبود !
یار مگو که من منم این نه منم نه من منمدلا سخت است اگر مانند یک فرمانده عاشق
امیر یک سپاه اما اسير یک نفر باشی
من از گیسوش فهمیدم به وقت مرگ نزدیکمیار مگو که من منم این نه منم نه من منم
گر تو تویی و من منم این نه منم نه من منم !
یک روز به شیدایی در زلف تو آویزممن از گیسوش فهمیدم به وقت مرگ نزدیکم
خوشا ای عشق ممنونم همیشه خوشخبر باشی
میخانه اگر ساقی صاحبنظری داشتیک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
وز دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشقمیخانه اگر ساقی صاحبنظری داشت
میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت
من آن خزان زده برگم که باغبان طبیعتتا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هر دم آمد غمی از نو به مبارک بادم