- ارسالها
- 683
- امتیاز
- 2,531
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان
- شهر
- OOO
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
- رشته دانشگاه
- MD
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستمیاد باد آن کاو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم :)
-حافظ
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستمیاد باد آن کاو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم :)
-حافظ

ابر میبارد و من میشوم از یار جدامن از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماندابر میبارد و من میشوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگراناز رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را

نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایماز تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سر نگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران !!!

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکندنازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا

ای مرغک خرد ز آشیانه پرواز کن و پریدن آموزآسمان چون جمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمیپاشد ز هم دنیا چرا؟

زان شبی که وعده کردی روز وصلای مرغک خرد ز آشیانه پرواز کن و پریدن آموز
رام تو نمی شود زمانه، رام از چه شدی رمیدن آموز !
-پروین

باز آی و دل تنگ مرا مونس جان باشزان شبی که وعده کردی روز وصل
روز و شب را میشمارم روز و شب

شب تاریک و سنگستان و من مستباز آی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وین سوخته را محرم اسرار نهان باش !
-حافظ

تا ما به سر کوی تو آرام گرفتیمشب تاریک و سنگستان و من مست
قدح از دست من افتاد، نشکست

من آن خزانزده برگم که باغبان طبیعتتا ما به سر کوی تو آرام گرفتیم
اندر صف دلسوختگان نام گرفتیم

معاذالله ازان شبها که بود از حد برون دردممن آن خزانزده برگم که باغبان طبیعت
برون فکنده ز گلشن به جزم چهره زردم

میخانه اگر ساقی صاحبنظری داشتمعاذالله ازان شبها که بود از حد برون دردم
تو با اغیار می خوردی می و من خون همی خوردم

تا کی به تمنای وصال تو یگانهمیخانه اگر ساقی صاحبنظری داشت
میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت

هر آن کو که گردد به گرد دروغتا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه ؟

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظهر آن کو که گردد به گرد دروغ
ستمکاره خوانیمش و بیفروغ

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما راغزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر بزم تو افشاند فلک عقد ثریا را
-حافظ

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما رااگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را