جانا! سخن از زبان ما می‌گویی :-"

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع Samandoon :D
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
ای وای دریغا که وطن مرد ندارد.
کس درد ندارد.
رویین تنی اندر خور ناورد ندارد.
همدرد ندارد
هم جمع ندارد، هم فرد ندارد
جز دیده گریان و رخ زرد ندارد...
 
سکوت شب لالایی مرگ است؛
آن هنگام که همه در خوابند و من در بن بست افکارم بیدار...:)
 
در دلم غوغاست، اما رازداری بهتر است
چشم می‌دوزم به دَر، امیدواری بهتر است
استکان دیگری را لب به لب پرمی‌کنم
خواب مستی لااقل از هوشیاری بهتر است
 
آن روز که همه دنبال چشمان زیبا هستند...:)
تو به دنبال نگاه زیبا باش:)
 
آدم هایی ک محبت میکنند کم یابند...:)
آدم هایی که قدر محبتو میدانند نایاب...
 
حالم بد نیستاااا...:)
ولی انگار پرم از حال بدم...:)
 
اگر برای ابد هوای دیدن تو نیفتد از سر من
چه کنم...؟

@siba ادامه لطفا:)
 
گاهی اوقات دلم میخواهد در تاریکی گم بشوم.
از خودم می گریزم؛ از خودم که همیشه مایه ی آزار خودم بوده ام. از خودم که نمیدانم چه می کنم و چه می خواهم.
 
مشاور: اگه قراره گند بزنی، بهتره به خاطرش حرص نخوری. حداقل قبل از اینکه به خاطر گند زدنت ناراحت باشی، اوقات خوشی رو بگذرون.



مشاورمون رو دوست دارم خیلی رکه:))
 
فاصله زخم شده بر دلم از بی خبری
به کجا می رسد این کوچه های در به دری
یا که باید نفست در دل خود حبس کنم
یا که در خواب من آیی و مرا هم ببری
 
می‌خواهم بخوابم. می‌خواهم لای موج‌های گرم دریای جنوب که الان در تاریکی روی هم می‌لغزند بخوابم و فراموش کنم روزگاری آدم بوده‌ام.
 
شب که از راه میرسه
غربتم باهاش میاد
من غمای کهنه مو بر میدارم
که توی میخونه ها جا بذارم
می بینم یکی میاد از میخونه
زیر لب مستونه آواز میخونه
مستی هم درد منو دیگه دوا نمیکنه
غم با من زاده شده منو رها نمیکنه
 
بیا قمار بازی کنیم
تو بخند
من دنیامو ببازم...
 
Back
بالا