مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
من آن خزان زده برگم که باغبان طبیعت
برون فکنده ز گلشن به جرم‌ چهره زردم
من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
 
من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور از او
گویی که نیشی دور از او در استخوانم می رود
دل می‌رود ز دستم، صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان، خواهد شد آشکارا
 
  • لایک
امتیازات: riri
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه معشوقه خود میگذرم
 
من پریشان تر از آنم که تو میپنداری
شده آیا تَهِ یک شعر ، تَرَک برداری؟
یوسف به این رها شدن از چاه دل مبند
این می‌برند که زندانی‌ات کنند
 
دستم اگر به دست کسی نیست عجیب نیست
ما را ریا و حقه و مکر و فریب نیست
تا تو به خاطر منی، کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان، تا ز تو مهر بگسلم؟

جناب سعدی
 
میسوخت نی و ناله همی سر میداد
مظلوم چه سازی بزند جز فریاد
درد تو به جان خریدم و دم نزدم
درمان تو را ندیدم و دم نزدم
از حرمت درد تو ننالیدم هیچ
آهسته لبی گزیدم و دم نزدم !
 
درد تو به جان خریدم و دم نزدم
درمان تو را ندیدم و دم نزدم
از حرمت درد تو ننالیدم هیچ
آهسته لبی گزیدم و دم نزدم !
مرغ عشقی شده دل، میل پریدن دارد
بال و مر در قدمت، لانه شدن را بلدی؟
 
یاد داری که به خوان که نمکخوار بدی؟
پاس ِ دیروز، تو امروز نمکدان مشکن
ناگزیر جان بود جانان و جانان ناگزیر
پیش جانان شاید ار جان در کشم هر صبح دم
 
  • لایک
امتیازات: riri
ناگزیر جان بود جانان و جانان ناگزیر
پیش جانان شاید ار جان در کشم هر صبح دم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
 
Back
بالا