سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندیسحر باد صبا بویی ز زلف یار میآورد
دل غمدیدهی مارا ز نو در کار میآورد
بیداد رفت لاله بر باد رفته راسحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی
بیداد رفت لاله بر باد رفته را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
لاله از خاک جوانان به در آمد که تو همژاله بر لاله فرو می چکد از دامن ابر/ خیز و با لاله رخی ساحت گلزار ببوی
مطمئن باش که مهرت نرود از دل من،لاله از خاک جوانان به در آمد که تو هم
شهریارا به سر تربت شهیار آیی
از دیده مرا آب روان است ز مهرتمطمئن باش که مهرت نرود از دل من،
مگر آن روز که در خاک شود منزل من
قد تو تا بشد از جویبار دیده ی من/ به جای سرو جز آب روان نمی بینماز دیده مرا آب روان است ز مهرت
هم در سر مهر تو کنم روح و روان را
گرچه گاهی تندبادی شاخهای را هم شکستقد تو تا بشد از جویبار دیده ی من/ به جای سرو جز آب روان نمی بینم
بریز بار تعلق که شاخه های درختگرچه گاهی تندبادی شاخهای را هم شکست
سرو میماند ولی توفان به پایان میرسد
تهران بیصبا ثمرش چیست شهریاربریز بار تعلق که شاخه های درخت
نمی شوند سبکبار تا ثمر ندهند
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویشتهران بیصبا ثمرش چیست شهریار
نیما نرفته گر سفر یوش میکنی
شهری به تو یار است و غریب این همه محرومدگر ز منزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
منم غریب دیار و تویی غریب نوازشهری به تو یار است و غریب این همه محروم
ای شاه بنازم در درویشنوازت
آشنایی نه غریب است که دلسوز من است.
منم غریب دیار و تویی غریب نواز
دمی به حال غریب دیار خود پرداز
خودپرداز 🥸
دیر آشناتر از تو ندیدم ولی چه سودآشنایی نه غریب است که دلسوز من است
چون من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت
تو مرا گنج روانیدیر آشناتر از تو ندیدم ولی چه سود
بیگانه گشتی ای مه دیرآشنای وای
بس آسان مینمود اول غم دریا به بوی سودتو مرا گنج روانی
چه کنم سود و زیان را؟
اَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِر کَأسَاً و ناوِلهابس آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود
غلط گفتم که هر موجش به صد گوهر نمیارزد
ای که گفتی عشق را از یاد بردن سخت نیستاَلا یا اَیُّهَا السّاقی اَدِر کَأسَاً و ناوِلها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها