مشاعره واژه‌نما

[Naghmeh08]

به  غم  صبر کن بیقراری مکن

به رخ اشک از دیده جاری مکن

دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
واندر این کار دل خویش به دریا فکنم

 

[D3la]

تو تا به روی من ای نور دیده دربستی
دگر جهان در شادی به روی من نگشاد

 

[bluemoon]

تو تا به روی من ای نور دیده دربستی
دگر جهان در شادی به روی من نگشاد

از در درآمدی و من از خود به در شدم،
گویی کز این جهان به جهان دگر شدم

 

[riri]

از در درآمدی و من از خود به در شدم،
گویی کز این جهان به جهان دگر شدم

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
که دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

 

[زهرای خوشحال (:]

صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را
که دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

فرزند کسی نمی کند فرزندی
گر طوق طلا به گردنش بربندی

 

[D3la]

ابلهان را همه شربت ز گلاب و قندست
طوق زرین همه در گردن خر می‌بینم

 

[riri]

ابلهان را همه شربت ز گلاب و قندست
طوق زرین همه در گردن خر می‌بینم

آن یکی یوسف رخی عیسی نفس
وین یکی گرگی و یا خر با جرس !

 

[زهرای خوشحال (:]

آن یکی یوسف رخی عیسی نفس
وین یکی گرگی و یا خر با جرس !

من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

 

[کوچولو.]

من از آن حسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

پرده خوش آن بود کز پس آن پرده‌دار/ با رخ چون آفتاب سایه نماید نگار

 

[زهرای خوشحال (:]

پرده خوش آن بود کز پس آن پرده‌دار/ با رخ چون آفتاب سایه نماید نگار

آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل

همه در سایه گیسویِ  نگار آخر شد

 

[کوچولو.]

آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل

همه در سایه گیسویِ  نگار آخر شد

به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام/ دل تو را می طلبد، دیده تو را می جوید

 

[D3la]

به چه مشغول کنم دیده و دل را که مدام/ دل تو را می طلبد، دیده تو را می جوید

بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد

 

[کوچولو.]

اندر دل من درون و بیرون همه او است
اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست
اینجای چگونه کفر و ایمان گنجد
بی‌چون باشد وجود من چون همه اوست

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون / پنهان نمی ماند که خون ، بر آستانم می رود

 

[زهرای خوشحال (:]

گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون / پنهان نمی ماند که خون ، بر آستانم می رود

جز آستان تو ام در جهان پناهی نیست
سر مرا به جز این در ، حواله گاهی نیست

 

[صآبا]

جز آستان تو ام در جهان پناهی نیست
سر مرا به جز این در ، حواله گاهی نیست

شب کز نهیب شیر فلک خفته‌ای خراب
خواب سحر حواله به خرگوش می‌کنی

 

[zeynabgol]

شب کز نهیب شیر فلک خفته‌ای خراب
خواب سحر حواله به خرگوش می‌کنی

سحر آمدم به کویت، به شکار رفته بودی
تو که سگ نبرده بودی، به چه کار رفته بودی؟

 

[زهرای خوشحال (:]

سحر آمدم به کویت، به شکار رفته بودی
تو که سگ نبرده بودی، به چه کار رفته بودی؟

به تن اینجا به باطن در چه کاری
شکاری می کنی یا تو شکاری ؟

 

[صآبا]

به تن اینجا به باطن در چه کاری
شکاری می کنی یا تو شکاری ؟

آراسته ظاهریم و باطن نه چنان
القصه چنان که می‌نماییم نه‌ایم

 

[bluemoon]

آراسته ظاهریم و باطن نه چنان
القصه چنان که می‌نماییم نه‌ایم

لطف پنهانی او در حقِ من بسیار است
گر به‌ ظاهر سخنش نیست سخن بسیار است

 

[صآبا]

لطف پنهانی او در حقِ من بسیار است
گر به‌ ظاهر سخنش نیست سخن بسیار است

خاموش کن کاندر سخن حلوا بیفتد از دهن
بی گفت مردم می‌برند بویی که من بوییده‌ام