- ارسالها
- 507
- امتیاز
- 4,056
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- Bermuda
- سال فارغ التحصیلی
- 1401
- رشته دانشگاه
- Physics
یادم نمیکنی و ز یادم نمیرویتا چند منزوی در کنج خلوتی ؟
در بسته تا به کی در محبس تنی ؟
-نیما
یادت بخیر یار فراموشکار من
یادم نمیکنی و ز یادم نمیرویتا چند منزوی در کنج خلوتی ؟
در بسته تا به کی در محبس تنی ؟
-نیما
نگفتمت مرو آنجا که آشنات منمیادم نمیکنی و ز یادم نمیروی
یادت بخیر یار فراموشکار من
مرا از چشم ها انداخت خوبیهای بی حدمنگفتمت مرو آنجا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
تا توانی رفع غم از خاطر غمناک کنمرا از چشم ها انداخت خوبیهای بی حدم
که دل را میزند چیزی که بی اندازه شیرین است
نصیب ماست بهشت ای خداشناس بروتا توانی رفع غم از خاطر غمناک کن
در جهان گریاندن اسان است اشکی پاک کن
دست از مس وجود چو مردان ره بشوینصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند
یارم چو قدح به دست گیرددست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرسیارم چو قدح به دست گیرد
بازار بتان شکست گیرد
سوزد ز بس که تاب جمالش نقاب رادارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
آنچنان زو شده ام بی سر و سامان که مپرس
شعر غیر فارسی نمیتونم بخونم؟سوزد ز بس که تاب جمالش نقاب را
دانم که در میان نپسندد حجاب را
فکر نکنم غیر فارسی بشه ولی بازم نمیدونمشعر غیر فارسی نمیتونم بخونم؟
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
این یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که از این دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر به سریم
تو در کشتی فکن خود را، مپای از بهر تسبیحیفکر نکنم غیر فارسی بشه ولی بازم نمیدونم
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
ای نامه که میروی به سویشتو در کشتی فکن خود را، مپای از بهر تسبیحی
که خود روح القدس گوید که بسم الله مجریها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایلای نامه که میروی به سویش
از جانب من ببوس رویش![]()
اگر که دجله پر از قایق نجات شودشب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبک باران ساحل ها ؟
-حافظ
اندازهی اندوهم اندازهی دفتر نیستاگر که دجله پر از قایق نجات شود
پس از خرابی بغداد میرسد ما را
نمی دانم عیار لطف و قهرش را، همین دانمتا نگرداند نظر حیدر، نگردد آسمان
تا نگوید یا علی، گردون نخیزد از زمین
صائب
و من مسافرم ای بادهای همواره !نمی دانم عیار لطف و قهرش را، همین دانم
که چون تیر قضا در دل نشیند هر ادای او
صائب