مشاعره

[Matriix]

من صید وحشی نیستم در بند جان خویشتن
گر وی به تیرم می زند استاده ام نشاب را
-سعدی

ای گل پی هر خس مرو، در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم، پس مرو، گر آگه از راهی؟ بگو

 

[KindHermit]

ای گل پی هر خس مرو، در خلوت هر کس مرو
گویی که دانم، پس مرو، گر آگه از راهی؟ بگو

وفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گل ها

 

[صآبا]

وفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گل ها

ای بر در سرایت، غوغای عشق‌بازان
همچون بر آب شیرین، غوغای کاروانی

 

[KindHermit]

ای بر در سرایت، غوغای عشق‌بازان
همچون بر آب شیرین، غوغای کاروانی

یارب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد

 

[صآبا]

یارب مباد کز پا جانان من بیفتد
درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد

دردی‌ است غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن

 

[KindHermit]

دردی‌ است غیر مردن کان را دوا نباشد
پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن

نشود رام سر زلف دلارامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامی‌ها

 

[Matriix]

نشود رام سر زلف دلارامم دل
ای دل از کف ندهی دامن آرامی‌ها

امشب شده ام مست که مستانه بگریم
بگذار شبی ، گوشه ی میخـــانه بگـــریم

 

[صآبا]

امشب شده ام مست که مستانه بگریم
بگذار شبی ، گوشه ی میخـــانه بگـــریم

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم
تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

 

[KindHermit]

مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم
تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم

ما آرزوی عشرت فانی نمی‌کنیم
ما را سریر دولت باقی مسخر است

 

[Matriix]

ما آرزوی عشرت فانی نمی‌کنیم
ما را سریر دولت باقی مسخر است

تا مهر رخت بر همه ذرّات بتابید
ذرّات جهان را به تکاپوی تو دیدیم

 

[KindHermit]

تا مهر رخت بر همه ذرّات بتابید
ذرّات جهان را به تکاپوی تو دیدیم

من باشم و وی باشد و می باشد و نی
کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی

 

[صآبا]

من باشم و وی باشد و می باشد و نی
کی باشد و کی باشد و کی باشد و کی

یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش

 

[KindHermit]

یا رب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می‌سپارم به تو از چشم حسود چمنش

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست

 

[Matriix]

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست

تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست

 

[KindHermit]

تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است
خسرو خاوری این خیمه و خرگاهش نیست

تا خبر دارم از او بی‌خبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم

 

[Matriix]

تا خبر دارم از او بی‌خبر از خویشتنم
با وجودش ز من آواز نیاید که منم

ماهم از آه دل سوختگان بی‌خبر است
مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست

 

[KindHermit]

ماهم از آه دل سوختگان بی‌خبر است
مگر آئینه شوق و دل آگاهش نیست

تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را

 

[طوطو]

تو خود به جامه خوابی و ساقیان صبوح
به یاد چشم تو گیرند جام صهبا را

آنی که از آداب ادب کرده سقوط
پاسخ چه دهی بهتر از اخلاق و سکوت

 

[Arghavan9]

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

 

[KindHermit]

نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت
جانم از آتش هجر رخ جانانه بسوخت