- ارسالها
- 393
- امتیاز
- 4,564
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- ابهر
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
- دانشگاه
- شریف
- رشته دانشگاه
- مهندسی برق
یا رب سببی ساز که یارم به سلامتآسمان فرصت پرواز بلند است ولی
قصه این است چه اندازه کبوتر باشی ^^
بازآید و برهاندم از بند ملامت
یا رب سببی ساز که یارم به سلامتآسمان فرصت پرواز بلند است ولی
قصه این است چه اندازه کبوتر باشی ^^
تو در عالم نمیگنجی ز خوبییا رب سببی ساز که یارم به سلامت
بازآید و برهاندم از بند ملامت
یک صبح دگر آمده و باز تو خورشیدشرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی؟
سوختم، سوختم این راز نهفتن تا کی؟

نشود فاش کسی آنچه میان من و توستیک صبح دگر آمده و باز تو خورشید
بر بام دلم نور بیفشان، سحرم کن
دیریست که من منتظر فجر و طلوعم
از هر چه سیاهیست بتاب و به دَرَم کن!

یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیمتو را که هر چه مراد است در جهان داری
چه غم ز حال ضعیفان ناتوان داری
دیدی که سخت نیست تنها بدون من؟یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخوانه ندارد
نیست در شهر نگاری که دل ما بِبَرَددیدی که سخت نیست تنها بدون من؟
دیدی که صبح میشود شب ها بدون من؟
دور از تو لیک مرا تاب سر شدهنیست در شهر نگاری که دل ما بِبَرَد
بَختَم اَر یار شود رَختم از اینجا ببرد
هرگزش باد صبا برگ پریشان نکنددور از تو لیک مرا تاب سر شده
جان پرکشیده و تن از او بی خبر شده
یک چشم خون و چشم دگر اشک گوئیا
جیحون برای چشمه خون همسفر شده

یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتمهرگزش باد صبا برگ پریشان نکند
بوستانی که چو تو سرو روانش باشی
موی سپید را فلکم آسان ندادیاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشنایی داشتم
من از آن روز که در بَندِ تو ام آزادمموی سپید را فلکم آسان نداد
این رشته را به نقد جوانی دادهانم
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادندمی بی صفا، نی بی نوا، وقتاست اگر در بزم ما
ساقی می دیگر دهد مطرب رهی دیگر زند
دمی با دوست در خلوت بِه از صد سال در عشرتدوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
محرم این هوش جز بیهوش نیستدمی با دوست در خلوت بِه از صد سال در عشرت
من آزادی نمی خواهم که با یوسف به زندانم
تشنگی از آب را یک جرعه پایان می دهدمحرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست
تا با تو قرین شدهست جانمتشنگی از آب را یک جرعه پایان می دهد
تشنه خون را ولی یک شهر گوئیا کم است
ما ز بالاییم و بالا میرویمتا با تو قرین شدهست جانم
هر جا که رَوَم به گلستانم
می خواستم ترانه بخوانم کنار توما ز بالاییم و بالا میرویم
ما ز دریاییم و دریا میرویم
واداشته افسانه ات از فهم حقیقتمی خواستم ترانه بخوانم کنار تو
افشا کنم که من شده ام دوستدار تو
اما چه سود مادر گیتی رئوف نیست
باید به گور برد حسرت وصل عذار تو