مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
یک ذره وفا را به دو عالم نفروشیم
هر چند در این عهد خریدار ندارد
دل من جام لبریز از صفا بود
از این دل‌ها، از این دل‌ها جدا بود

شکستندش، به خودخواهی شکستند
خطا بود آن محبت‌ها خطا بود
 
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
ما چون ز دری پای کشیدیم ، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه‌ی بامی که پریدیم ، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
 
ما چون ز دری پای کشیدیم ، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه‌ی بامی که پریدیم ، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
ما گرچه رمیدیم از این کوی
کردیم به جانبی دگر روی
دل را نبریدیم ز لطفش
وصل است هنوز قدر یک موی
 
ما گرچه رمیدیم از این کوی
کردیم به جانبی دگر روی
دل را نبریدیم ز لطفش
وصل است هنوز قدر یک موی
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار

ترک رضای خویش کند بر رضای یار
 
راه پنهانی میخانه ندانند همه کس
جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر
روزی مرا به خر گه سلطان نشانده اند
یک روز هم به کوی فقیران نشانده اند
دل کنده ام ز کون و مکانی که دم به دم
گاهی به این نشانده و گه آن نشانده اند
 
دگرم مگو که خواهم ز درگهت برانم
تو بر این و من برآنم که دل از تو برندارم
مائیم در این گوشه پنهان شده از مستی
ای دوست حریفان بین، یکجان شده از مستی
 
تورا من چشم در راهم
شبا هنگام...
ما زِ یاران چَشمِ یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

تا درختِ دوستی بَر کِی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت و گو آیینِ درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم

شیوهٔ چَشمت فریبِ جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

گُلبُنِ حُسنَت نه خود شد دلفُروز
ما دَمِ همت بر او بگماشتیم

نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد
جانبِ حُرمَت فرو نگذاشتیم

گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما مُحَصِّل بر کسی نَگماشتیم
 
ما زِ یاران چَشمِ یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم

تا درختِ دوستی بَر کِی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت و گو آیینِ درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم

شیوهٔ چَشمت فریبِ جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

گُلبُنِ حُسنَت نه خود شد دلفُروز
ما دَمِ همت بر او بگماشتیم

نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد
جانبِ حُرمَت فرو نگذاشتیم

گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما مُحَصِّل بر کسی نَگماشتیم
مارا سر باغ و بوستان نیست
هرجا که تویی تفرج آن جاست...^^
 
Back
بالا