- ارسالها
- 6
- امتیاز
- 1,327
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- دامغان
- سال فارغ التحصیلی
- 1398
مهیا شو که می آید طنین رحلت از کوسیتا پرده برافكندم از آن صورت زيبا
صاحب نظران را همه حيران تو كردم
که چون وقتش فرا برسد دگر نتوان مهیا شد
مهیا شو که می آید طنین رحلت از کوسیتا پرده برافكندم از آن صورت زيبا
صاحب نظران را همه حيران تو كردم
دارم هواي صحبت ياران رفته رامهیا شو که می آید طنین رحلت از کوسی
که چون وقتش فرا برسد دگر نتوان مهیا شد
مستان به هوش آیید هوش اینجا نسیمی می وزددارم هواي صحبت ياران رفته را
ياري كن اي اجل كه به ياران رسانيم
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکردمستان به هوش آیید هوش اینجا نسیمی می وزد
کز لطف آنم مرغ دل، تا قاف جان ها می پرد
دو چشم خشک شد امروز از بس گریه بر دیروزدیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هـزار آفــرین بر غم باد
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بوددو چشم خشک شد امروز از بس گریه بر دیروز
دگر امشب کدامین چشم بر فردای من گرید؟
دست بی ذوق که پاشید خدا بذر مرادر کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد
مادر موسیقی بهشت همانا صدای توستدست بی ذوق که پاشید خدا بذر مرا
که به این خاک گذرانده شور افتادم
تنها دل ما نیست که در آتش و آب استمادر موسیقی بهشت همانا صدای توست
گوش دلم به زمزمه لای لای توست
دریای سرشک دیده ی پر نم ماستتنها دل ما نیست که در آتش و آب است
هر سوخته ای ، دیده تر داشته باشد
تو اگر باشی سرشار بهارم همه عمردریای سرشک دیده ی پر نم ماست
وان بار که کوه برنتابد غم ماست
در حسرت همدمی بشد عمر عزیز
ما در غم همدمیم و غم همدم ماست...
موسی که خدایش به مناجات گزیندتو اگر باشی سرشار بهارم همه عمر
چه غم از فته ی پاییز و زمستان دارم
در کجا علم سخن یاد گرفته ای که هنوزموسی که خدایش به مناجات گزیند
او بیند و هرگز به جز از اوی مبیند
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباددر کجا علم سخن یاد گرفته ای که هنوز
ظاهرا معنی برگشت نمیدانی چیست!
دلم را چشمهایش تیرباران کرد تسلیممتنت به ناز طبيبان نيازمند مباد
وجود نازکت آزرده گزند مباد
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟دلم را چشمهایش تیرباران کرد تسلیمم
بگویید آن کمان ابرو سپاهش را نگه دارد
ای شما ای تمام عاشقان هر کجادانی که چرا سر نهان با تونگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
از عشق من به هر سو در شهر، گفتگويي ستای شما ای تمام عاشقان هر کجا
از شما سوال میکنم نام یک نفر غریبه را
در سینه ی هرسنگ دی در تپش استاز عشق من به هر سو در شهر، گفتگويي ست
من عاشق تو هستم، اين گفتگو ندارد
دیر است که دلدار پیامی نفرستاددر سینه ی هرسنگ دی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟