saba.hjm
Olmazsa alışırız(:
- ارسالها
- 873
- امتیاز
- 25,722
- نام مرکز سمپاد
- فزرانگان
- شهر
- سراب
- سال فارغ التحصیلی
- 1400
تو همانی که دلم لک زده لبخندش رادیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
آنکه هرگز نتوان یافت همانندش را
تو همانی که دلم لک زده لبخندش رادیر است که دلدار پیامی نفرستاد
ننوشت سلامی و کلامی نفرستاد
آفتاب از کوه سر بر میزندتو همانی که دلم لک زده لبخندش را
آنکه هرگز نتوان یافت همانندش را
در دیاری که در او نیست کسی یار کسیآفتاب از کوه سر بر میزند
ماهروی انگشت بر در میزند
آن کمان ابرو که تیر غمزه اش
هر زمانی صید دیگر میزند
ای عشق زمین و آسمان آیه ی توستدر دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
تا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفسای عشق زمین و آسمان آیه ی توست
بنیاد ستون بی ستون پایه ی توست
چون رهگذری خسته که می آساید
آسایش آفتاب در سایه ی توست
آسمان بار امانت نتوانست کشيدتا درون آمد غمش از سینه بیرون شد نفس
نازم این مهمان که بیرون کرد صاحبخانه را
دوستان این روزها از هم گریزانند و منآسمان بار امانت نتوانست کشيد
قرعه کار به نام من ديوانه زدند
من سنه یار اولدوم اما ؛ قیمتین سن بیلمدیندوستان این روزها از هم گریزانند و من
دشمنی دارم که در دل میهمانش کرده ام
هرکسی در دل من جای خودش را داردمن سنه یار اولدوم اما ؛ قیمتین سن بیلمدین
ساچلاریمی سن آغارتدین ؛ آفرین اولسون سنه
(من برای تو یار شدم اما، تو قیمت مرا {ارزش مرا} نفهمیدی
موهامو تو سفید کردی ؛ آفرین به تو )
درد عاشقي را دوايي بهتر از معشوق نيستهرکسی در دل من جای خودش را دارد
جانشین تو در این سینه خداوند نشد:)!
در من انگار کسی در پی انکار من استدرد عاشقي را دوايي بهتر از معشوق نيست
شربت بيماري فرهاد را شيرين كنيد
تو نیکی میکن و در دجله اندازدر من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
ز دل بر لبم تا دعای بر آیدتو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
دانی که چرا دار مکافات شدیم؟ز دل بر لبم تا دعای بر آید
اجابت زهر یاربم می تراود
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنیددانی که چرا دار مکافات شدیم؟
ناکرده گنه چنین مجازات شدیم؟
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشممحیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید:)
مارا همه شب نميبرد خوابدر آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
بنده پیر مغانم که ز جهنم برهاندمارا همه شب نميبرد خواب
ای خفته روز گار درياب
دهانم شد از بوی نام تو لبریزبنده پیر مغانم که ز جهنم برهاند
پیر ما هرچه کند عین عنایت باشد
مرگ من روزی فرا خواهد رسيددهانم شد از بوی نام تو لبریز
به هرکس که گل گفتم و گل شنیدم