Behrad-J
∞
- ارسالها
- 493
- امتیاز
- 4,341
- نام مرکز سمپاد
- علامه حلی
- شهر
- رفسنجان
- سال فارغ التحصیلی
- 1404
دوای جان مجوی و تن فرودهمن با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
که درد عشق را هرگز دوا نیست
دوای جان مجوی و تن فرودهمن با غزلی قانعم و با غزلی شاد
تا باد ز دنیای شما قسمتم این باد
تا زمانی که جهان را قفسم میدانمدوای جان مجوی و تن فروده
که درد عشق را هرگز دوا نیست
مملکتی بهتر ازین ساز کنتا زمانی که جهان را قفسم میدانم
هرکجا پر بزنم طوطی بازرگانم
ناز پرورده ای و درد نمیدانی چیستمملکتی بهتر ازین ساز کن
خوش تر ازین حجره دری باز کن
تکیه بر اختر شب گرد مکن کاین عیارناز پرورده ای و درد نمیدانی چیست
گریه ی ممتمد یک مرد نمیدانی چیست
وقتی دل سودایی، میرفت به بستان هاتکیه بر اختر شب گرد مکن کاین عیار
تاج کاووس ربود و کمر کیخسرو
آنکه میگوید نظر در صورت خوبان خطاستوقتی دل سودایی، میرفت به بستان ها
بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحان ها
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آیدآنکه میگوید نظر در صورت خوبان خطاست
او همین صورت همی بیند ز معنی غافل است
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیستتو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نه ای هزاری تو چراغ خود برافروز
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محالزاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هرچه گوید جای هیچ اکراه نیست
لیک یاری در خیانت نیک نیستتو قله ی خیالی و تسخیر تو محال
بخت منی که خوابی و تعبیر تو محال
تا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشقلیک یاری در خیانت نیک نیست
يار خائن به دلت نزدیک نیست
لب بر لب من نهاد و میگفت به رازتا شدم حلقه به گوش در میخانه ی عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
زندگی دستی پر از پوچی نبودلب بر لب من نهاد و میگفت به راز
مِی خور که به این جهان نمی آیی باز
دو حرف اوست کاف و نون هستیزندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
یک نفر آمد صدایم کرد و رفتدو حرف اوست کاف و نون هستی
بلندی زو پدیدار است و پستی
توانا بود هرکه دانا بودیک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
دلم را چشمهایش تیر باران کرد تسلیمم!توانا بود هرکه دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
دریغ ابن یمین جایی که آنجادلم را چشمهایش تیر باران کرد تسلیمم!
بگویید آن کمان ابرو سپاهش را نگه دارد
دریغ ابن یمین جایی که آنجا
دو صد دانا به نادانی نیرزد