- ارسالها
- 293
- امتیاز
- 15,376
- نام مرکز سمپاد
- فرزانگان1
- شهر
- تهران
- سال فارغ التحصیلی
- 1403
- رشته دانشگاه
- بیوتکنولوژی
ناز پرورده ای و درد نمیدانی چیستعشق اگر با تو بيايد به پرستاري من
شب هجران نكند قصد دل آزاري من
گریه ی ممتمد یک مرد نمیدانی چیست
ناز پرورده ای و درد نمیدانی چیستعشق اگر با تو بيايد به پرستاري من
شب هجران نكند قصد دل آزاري من
تاختن بر قلب ما کار سواری چون تو بودناز پرورده ای و درد نمیدانی چیست
گریه ی ممتمد یک مرد نمیدانی چیست
نشود فاش كسي آن چه ميان من و توستتاختن بر قلب ما کار سواری چون تو بود
نیست هر کس را توان نقش نگارین ساختن
تا بوده چشم عاشق در راه یار بودهنشود فاش كسي آن چه ميان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
هلال از خم ابروي يار، دم ميزدتا بوده چشم عاشق در راه یار بوده
بی آنکه وعده باشد در انتظار بوده
دانی که چرا قلب من این سان شده مجروحنشود فاش كسي آن چه ميان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
ما خموش اما مسلمان مانده ايمدانی که چرا قلب من این سان شده مجروح
سنگی که به گنجشک زند فارغ بی رحم
یا رب ببین که حیران بنشسته در دو راهیما خموش اما مسلمان مانده ايم
اين خروش از كافران آيد همي
هرکه پا از حد خود برتر نهدیا رب ببین که حیران بنشسته در دو راهی
راهی تو افکن او را کاندر بلاست غرقه
داستان زندگانی گرچه جمله نیست شیرینهرکه پا از حد خود برتر نهد
سر دهد بر باد و تن بر سر نهد
ياد حافظ، ياد شعر و ياد عشقداستان زندگانی گرچه جمله نیست شیرین
ادمک را چیست چاره از تئاتر زندگانی
یک نفر آمد صدایم کرد و رفتياد حافظ، ياد شعر و ياد عشق
از خرابات مغان آيد همي
ترسم که اشک در غم ما پرده در شودیک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
دل كه خونابه ي غم بود و جگر گوشه ي دهرترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود
من اگر دست زنانم نه من از دست زنانمدل كه خونابه ي غم بود و جگر گوشه ي دهر
بر سر آتش جور تو كبابش كردم
ما مسلمان مانده و مولا عليمن اگر دست زنانم نه من از دست زنانم
نه از اینم نه از آنم من از شهر کلانم
یک سال دگر آمد و دنیا عوض نشدما مسلمان مانده و مولا علي
دستگير بي كسان آيد همي
ديدي آن ترك ختا دشمن جان بود مرا؟یک سال دگر آمد و دنیا عوض نشد
چیزی به غیر پیرهن از ما عوض شد
می رسد روز که شرط عاشقی دلداگی استديدي آن ترك ختا دشمن جان بود مرا
گر چه عمري به خطا دوست خطابش كردم
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیبمی رسد روز که شرط عاشقی دلداگی است
آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق میشود