- ارسالها
- 6
- امتیاز
- 1,327
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- دامغان
- سال فارغ التحصیلی
- 1398
دوای درد دل دادن برون از طب و درمانستجوانیش را خوی بد یار بود
ابا بد همیشه به پیکار بود
کجا تیری که برخیزد توان او را نشانیدن
دوای درد دل دادن برون از طب و درمانستجوانیش را خوی بد یار بود
ابا بد همیشه به پیکار بود
نيست در شهر نگاري كه دل ما ببرددوای درد دل دادن برون از طب و درمانست
کجا تیری که برخیزد توان او را نشانیدن
دوات و قلم تا که با مرد باشدنيست در شهر نگاري كه دل ما ببرد
بختم ار يار شود رخت از اينجا ببرد
دیدی که مرا هیچکسی یاد نکرددوات قلم تا که با مرد باشد
کجا ترسش از تیغ پر درد باشد
دردا از این زمانه که با خلق پاک دلدیدی که مرا هیچکسی یاد نکرد
جزغم که هزار آفرین بر غم باد
شاید که به عشق نیک اندیشه کنیمدردا از این زمانه که با خلق پاک دل
کرد آنچه لایق است به دیوان نمودنش
مترسانید ما را از شب تاریک و ظلمت هاشاید که به عشق نیک اندیشه کنیم
فرهاد شویم و عاشقی پیشه کنیم
یک نفر آمد صدایم کرد و رفتمترسانید ما را از شب تاریک و ظلمت ها
که چشمانم بیابان ها بسی بسیار دیدستی
تا در دلم یکی حس از جنس عشق باشدیک نفر آمد صدایم کرد و رفت
در قفس بودم رهایم کرد و رفت
در من انگار کسی در پی انکار من استتا در دلم یکی حس از جنس عشق باشد
سختی زندگانی هرگز اثر ندارد
تا به فراق خو کنم صبر من و قرار کو ؟تیزی شمشیر عشق گر نگزد عاشقی
عشق ندارد به دل ملقمۀ لاف هاست
ورای عالم درون قسم به دوست هیچ نیستتا به فراق خو کنم صبر من و قرار کو ؟
وعده ی وصل اگر دهد طاقت انتظار کو؟
روی پوشاندن و پوشاندن این ماه تمامورای عالم درون قسم به دوست هیچ نیست
به آدمی خبر بده که رنج برده بی ثمر
تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آيدروی پوشاندن و پوشاندن این ماه تمام
آنچه با اهل زمین کرد نمیدانی چیست!
ز روزگار جوانی خبر چه می پرسیتو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آيد
تو يکی نه ای هزاری! تو چراغ خود برفروز :)
تا زمانی که جهان را قفسم میدانمز روزگار جوانی خبر چه می پرسی
چون برق آمد و چو ابر نوبهار گذشت
مرده بودم زنده شدم، گريه بودم خنده شدمتا زمانی که جهان را قفسم میدانم
هرکجا پر بزنم طوطی بازرگانم
من کویری خشکم اما ساحلی بارانیممرده بودم زنده شدم، گريه بودم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم
مارا همه شب نمي برد خوابمن کویری خشکم اما ساحلی بارانیم
ظاهری ارام دارد باطن توفانیم