- ارسالها
- 6
- امتیاز
- 1,327
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- دامغان
- سال فارغ التحصیلی
- 1398
در سراپردۀ جانان نبود منزل غیرمی رسد روز که شرط عاشقی دلداگی است
آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق میشود
خواستم تا که روم مانع ما گردیدند
در سراپردۀ جانان نبود منزل غیرمی رسد روز که شرط عاشقی دلداگی است
آن زمان هر دل فقط یک بار عاشق میشود
در من انگار کسی در پی انکار من استدر سراپردۀ جانان نبود منزل غیر
خواستم تا که روم مانع ما گردیدند
توسن سرکش جان کالبدم را بشکافتدر من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
منزل مردم بيگانه چو شد خانه ي چشمتوسن سرکش جان کالبدم را بشکافت
تا دمی فارغ از آلودگی تن گردم
ما ز بالاییم و بالا می رویممنزل مردم بيگانه چو شد خانه ي چشم
آن قدر گريه نمودم كه خرابش كردم
آرام نیست در همه عالم به اتفاقمگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
تو قله ی خیالی و تسخیر تو محالآرام نیست در همه عالم به اتفاق
ور هست در مجاورت یار مرحمست
ترسم اي مرگ نيايي تو و من پير شوملازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ورنه ز نزدیک هم رخصت دیدار هست
ما ز یاران چشم یاری داشتیمترسم اي مرگ نيايي تو و من پير شوم
وين قدر زنده بمانم كه ز جان سير شوم
مراد دل ز جهان گر نشد بگو نشوددوستان لطفا قواعد مشاعره رو رعایت کنین. تنها به یک شعر میتوان یک پاسخ داد و فرد دیگر آن را ادامه میدهد.
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
در گل، بمانده پای دل، جان میدهم چه جای دلمراد دل ز جهان گر نشد بگو نشود
که خواب دیدن خوبی چه حسرتی دارد
از زندگانی سیر شد از بس که روزش دیر شددر گل، بمانده پای دل، جان میدهم چه جای دل
وز آتس سودای دل ای وای دل ای وای ما...
قطعه ای از موسیقی شجریان توی ذهن پلی میشه![]()
نه ز بویم نه ز رنگم نه ز نامم نه ز ننگماز زندگانی سیر شد از بس که روزش دیر شد
در بیدلی او پیر شد بیچاره عاشقپیشگان
محراب عبادت را از گریه بشوی عاشقنه ز بویم نه ز رنگم نه ز نامم نه ز ننگم
حذر از تیر خدنگم که خدایی است کمانم.
يا رب آن شاهوش ماهرخ زهره جبينمحراب عبادت را از گریه بشوی عاشق
اشک است طریق وصل در راه خداوندی
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تويا رب آن شاهوش ماهرخ زهره جبين
در يكتاي كه و گوهر يكدانه كيست؟
من ندارم نظری در پی چشمان کسیتا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو مراد من دهی من به خدا رسیده ام
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرامن ندارم نظری در پی چشمان کسی
به اسارت نبرم من دل خندان کسی
کاروان نیست که دل هرکه که خواهد آید
فکر کردی دل من هم شده ویلان کسی؟
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتهایار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
-خاموش-
اذان عشق را بشنو که بلبل نغمه می سازدای رستخیز ناگهان وی رحمت بی منتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه ها