مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
در آن قضیه که با ما به صلح باشد دوست
اگر جهان همه دشمن شوم چه غم دارم؟
من هنوز از اثر عطر نفس های تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من گرم رقصی موزون
 
نرگس چشم تو این دل طوفانی من
غمزه روی تو و این همه رسوایی من

نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد

کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش
عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد
 
نیست در شهر نگاری که دلِ ما بِبَرَد
بختم ار یار شود رختم از این جا ببرد

کو حریفی کَشِ سرمست که پیشِ کرمش
عاشقِ سوخته دل نامِ تمنا ببرد
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
 
ندیدم در جهان کس را که تا سر پر نبوده‌ست او
همه جوشان و پرآتش کمین اندر بهانه جو
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من
 
وگر رسم فنا خواهی که از عالم براندازی
برافشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت
تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقها دارد
رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را
 
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
من نخواهم که مرا دل ببرد یار عزیز
نه بهرحال که باشد دل من یار عزیز

-سعدی
 
  • لایک
امتیازات: riri
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت ...
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت
 
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت
تنها صداست که می‌ماند
صدای تو با صدای من
با هم آشنا شد
و به هم پیوست

از فروغ فرخزاد
 
این تاپیک اسطوره ی خودشو فراموش کرد ولی من بازگشتم.
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت ...
تاریک شد جهانم از هجر آن شکایت
روشن نمی‌شود دل جز با همان عنایت

تنها صداست که می‌ماند
صدای تو با صدای من
با هم آشنا شد
و به هم پیوست

از فروغ فرخزاد
تنها صداست که جاودان است
در دل هر گوشه، در هر زمان است


نوای عشق از تو و من برخاست
چو موج دریا که بی‌کران است

تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت
تا بود نگاهش به دل و جان منور
گویی که ز من، غم و غصه همه برفت


چون رفت ز چشمم، دل و جان شد پریشان
آن نور که بود از دل و دیده جدا رفت
 
این تاپیک اسطوره ی خودشو فراموش کرد ولی من بازگشتم.

تاریک شد جهانم از هجر آن شکایت
روشن نمی‌شود دل جز با همان عنایت


تنها صداست که جاودان است
در دل هر گوشه، در هر زمان است


نوای عشق از تو و من برخاست
چو موج دریا که بی‌کران است


تا بود نگاهش به دل و جان منور
گویی که ز من، غم و غصه همه برفت


چون رفت ز چشمم، دل و جان شد پریشان
آن نور که بود از دل و دیده جدا رفت
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ؛
 
شاید که دگر مصلحت وقت بدانی
تا باز به من فرصت دیدار رسانی

شاعرو باید بگم؟
یا رب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست

نمی‌دونم، اگر نیاز باشه حافظ بازم
 
یا رب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست

نمی‌دونم، اگر نیاز باشه حافظ بازم
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
 
Back
بالا