- ارسالها
- 6
- امتیاز
- 1,327
- نام مرکز سمپاد
- شهید بهشتی
- شهر
- دامغان
- سال فارغ التحصیلی
- 1398
تو را چه میشود ای مرگ اندکی بشتابواداشته افسانه ات از فهم حقیقت
این پنبه گوشت اثر آتش طور است
که من بانتظار تو اینجا نشسته ام چندی
تو را چه میشود ای مرگ اندکی بشتابواداشته افسانه ات از فهم حقیقت
این پنبه گوشت اثر آتش طور است
یارب نظرتو برنگرددتو را چه میشود ای مرگ اندکی بشتاب
که من بانتظار تو اینجا نشسته ام چندی
تلخی این زندگانی سهل نیستیارب نظرتو برنگردد
برگشتن روزگار سهل است...
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توستتلخی این زندگانی سهل نیست
در کنارم یاوری کو اهل نیست
گر چه در هر حال دشوار است صبر
سخت تر اما برای شخص بی یار است صبر
داد ما را نداد کس باشدرشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سر وقت مرا هم به سر وعده کشید ...
در عشق گذاریست که در هیچ گذر نیستداد ما را نداد کس باشد
عدلتان هیچ بود پس باشد
این را سخن را مبر ولی از یاد
کاخ بیداد می رود بر باد
تهران آن روز یک نفر کم داشتدر عشق گذاریست که در هیچ گذر نیست
این پویه ی ناخواسته را نام سفر نیست
در دلم جایی برای پنهان شدن نیستتنها تو ….صاحب ِتاریخ ِمن!
نام خود را در صفحه اول بنویس،
و در صفحه سوم ،
و دهم،
و در آخرین ِآن.
تنها تو می توانی روزهای مرا سرهم کنی ،
از قرن اول تولد
تا قرن بیست و یکم پس از عشق.
تنها تو ،
می توانی ،
آنچه میخواهی به روزهایم بیفزایی
و آنچه را می خواهی
از آن حذف کنی.
تمام ِتاریخ ِمن ،از کف دست های تو جاری می شود ،
و بر کف دست های تو می ریزد!
سعاد الصباح
ما ز خـــود سوی تو گردانیم ســــردر دلم جایی برای پنهان شدن نیست
من همه زاویه هارا فرسوده ام...
تا گل روی تو دیدم همه گل ها خارندروزِ ماهِ رمضان زلف میفشان که فقیه
میخورد روزه خود را به گمانی که شب است
در آن نفس كه بميرم در آرزوى تو باشمتا گل روی تو دیدم همه گل ها خارند
تا تورا یار گرفتم همه خلق اغیارند ^^
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی استدر آن نفس كه بميرم در آرزوى تو باشم
بدان اميد دهم جان كه خاک كوی تو باشم
ای یوسفِ خوشنامِ ما! خوش میرَوی بر بام ماتنور سینه ی سوزان ما به یاد آرید
کز آتش دل ما پخته گشت خام شما
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفتای یوسفِ خوشنامِ ما! خوش میرَوی بر بام ما
ای درشکسته جامِ ما! ای بَر دَریده دامِ ما!
تورا گم میکنم هرروز و پیدا میکنم هرشب ...در نمازت شعر می خوانی و می رقصی دریغ
جای این دیوانگی ها گوشه ی محراب نیست :)
بر ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگارتورا گم میکنم هرروز و پیدا میکنم هرشب ...
بدین سان خواب هارا با تو زیبا میکنم هر شب ^^
مسلمانان! مسلمانان! مسلمانی ز سر گیریدتو را من چشم در راهم
شباهنگام
که میگیرند در شاخ تَلاجَن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم 🙃
یک قطره خون یک شمع آتش، هریک به دستی دارد انگاردانی که چرا سر نهان با تو نگویم؟
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری![]()