مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
تیرگی بیرون نرفت از دل به علم ظاهری
خانه را روشن نمی سازد چراغ پشت بام
مرا چشمی ست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو
 
آخر به اسارت دل حسرت زده خو کرد
شادم که دگر ياد گريز از قفسم نيست
 
  • لایک
امتیازات: s@rah
تُنگی که تو در شنای آنی ناشی
تشنه بوَد از بر نشانی اش را
گر بهت شنا کردنت این بار نیابی راهی
تُنگ تو بماند ولی بی آب اما
 
تُنگی که تو در شنای آنی ناشی
تشنه بوَد از بر نشانی اش را
گر بهت شنا کردنت این بار نیابی راهی
تُنگ تو بماند ولی بی آب اما
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم
 
میبرم منزل به منزل چوب دار خویش را
تا کجا پایان دهم آغاز کار خویش را
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادی‌ام بخشیده از اندوه بیش
 
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو ام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادی‌ام بخشیده از اندوه بیش
شب ز نور ماه، روی خویش را بیند سپید
من شَبَم تو ماهِ من، بَر آسمانْ بی مَن مَرو
 
وندرون کلبه می‌بارد
برف میبارد به روی خار و خاراسنگ
کوه ها خاموش
دره ها دلتنگ
گفتم که خطا کردی و تدبیر نه این بود
گفتا چه توان کرد که تقدیر چنین بود
 
دلی كز معرفت نور و صفا ديد
به هر چيزی كه ديد، اول خدا ديد
دلی دیرم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت
 
دلی دیرم خریدار محبت
کز او گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت
تا خبر دارم از او بی‌خبر از خویشتنم
با وجودش زِ من آواز نیاید که منم
 
Back
بالا