مشاعره

  • شروع کننده موضوع شروع کننده موضوع mohad_z
  • تاریخ شروع تاریخ شروع
دیگر این ابر بهاری جان باریدن ندارد
این گل خشکیده دیگر ارزش چیدن ندارد
در کوی نیک‌نامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را
 
دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه‌ی شیراز پیک راهت بس
 
عکس روی تو چو در آینه جام افتاد
عارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمود
یک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببرید
کز کجا سر غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره گردش ایام افتاد
در خم زلف تو آویخت دل از چاه زنخ
آه کز چاه برون آمد و در دام افتاد
آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد
صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد
 
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
آسمان رَشک بَرَد بهر زمینی که در او
دو سه یاری دو سه دم بهر خدا بنشینند
 
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
تا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
دگرم مگو که خواهم که ز درگهت برانم
تو بر این و من بر آنم که دل از تو برندارم
 
دگرم مگو که خواهم که ز درگهت برانم
تو بر این و من بر آنم که دل از تو برندارم
مخسب ای یار مهمان دار امشب
که تو روحی و ما بیمار امشب
برون کن خواب را از چشم اسرار
که تا پیدا شود اسرار امشب
 
مخسب ای یار مهمان دار امشب
که تو روحی و ما بیمار امشب
برون کن خواب را از چشم اسرار
که تا پیدا شود اسرار امشب
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
 
بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
یک لحظه داغم می‌کشی یک دم به باغم می‌کشی
پیش چراغم می‌کشی تا وا شود چشمان من
 
یک لحظه داغم می‌کشی یک دم به باغم می‌کشی
پیش چراغم می‌کشی تا وا شود چشمان من
ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
 
Back
بالا